مدرسه حفظ بندرکنگ آخرین مطالب
آرشيو ســــــــــایت نويسنـــــــــدگان برچسب:اسلام خديجه رضی الله عنها و ورقة بن نوفل, :: :: نويسنده : دارالتحفیظ بندرکنگ
داستان مسلمان شدن خدیجه رضی الله عنها و پسر عمویش ورقه بن نوفل از عروة بن زبير رضی الله عنه روايت است كه گفت: يكي از همسايههاي خديجه بنت خويلد براي من تعريف كرد كه او از پيامبر صلی الله علیه و سلم شنيده در حاليكه به خديجه ميگفت: «اي خديجه! به الله قسم لات را نميپرستم و به الله قسم كه هيچگاه عزي را نميپرستم.» زبير گفت: آنگاه خديجه گفت: لات را رها كن! عُزي را رها كن![1] (راوي) گويد: لات و عزي بت آنها بودند كه آنها را عبادت ميكردند، سپس دراز ميكشيدند.[2] از عايشه رضی الله عنها نقل است كه گفت: اولين چيزي كه با آن وحي بر پيامبر آغاز گشت، رؤياي صادق در خواب بود. پيامبر هر خوابي كه ميديد، مانند سپيده صبح به وقوع ميپيوست، سپس خلوت گزيني در نظرش خوشايند جلوه داده شد. او در غار حرا خلوت ميكرد و تحنث مينمود ـ يعني چند شب مشخص و معيني را عبادت مينمود ـ قبل از آنكه به ميان اهلش باز گردد و براي اين كار توشه و زاد بر گیرد، سپس به سوي خديجه باز ميگشت و براي مانند آن، توشه بر ميگرفت، تا اينكه حق به سوي او آمد[3] و او در غار حرا بود.
آنگاه فرشته (يعني جبرئيل ) به سوي او آمد و گفت: بخوان! پيامبر فرمود: من خواندن بلد نيستم! پيامبر گفت: مرا گرفت و فشار داد، تا جاييكه اذيت شدم، سپس مرا رها كرد و گفت: بخوان! گفتم: من خواندن بلد نيستم، آنگاه دوباره مرا گرفت و فشار داد، تا جاييكه اذيت شدم، سپس مرا رها كرد و گفت: بخوان! گفتم: من خواندن بلد نيستم، آنگاه مرا گرفت و براي بار سوم فشار داد، سپس مرا رها كرد[4] و گفت: ( اقرأ باسم ربك الذي خلق *خلق الإنسان من علق* خلق الإنسان من علق ) (علق: 1- 3) «(اي محمّد! بخوان چيزي را كه به تو وحي ميشود. ) بخوان به نام پروردگارت. آن كه (همه جهان را) آفريده است. انسان را از خون بسته آفريده است. بخوان! پروردگار تو بزرگوارتر و بخشندهتر است.» رسول خدا با اين حالت بازگشت در حاليكه قلبش ميلرزيد و بر خديجه دختر خويلد وارد شد و گفت: مرا بپوشان! مرا بپوشان! آنگاه او را پوشاند، تا اينكه ترس و وحشت از او رخت بربست، جریان را به خديجه گفت و پیامبر گفت: من از خودم میترسم. آنگاه خديجه گفت: نه بخدا، هرگز الله تو را خوار و زبون نميسازد، زيرا تو صله رحم بجا ميآوري و سخن راست ميگويي و بار ناتوانان را به دوش ميكشي، (يعني هركسي را كه از ناحيه فقر يا كثرت عيال يا يتيمی تحت فشار باشد، بوسيله انفاق كردن بر آنها، او را ياري ميبخشي.) و به فقرا كمك ميكني (و اين بدينگونه است كه بدون چشمداشت به آنها مال ميدهي) و از ميهمانان پذيرايي مينمايي و در راه حق، مشكلات را تحمل مينمايي. آنگاه خديجه او را نزد پسر عمويش ورقه بن نوفل بن اسد بن عبدالعزي برد. او شخصي بود كه در جاهليت مسيحي شده بود، او به زبان عربي مينوشت و انجيل را به زبان عربي درآورد و او پيرمردي سالخورده و نابينا بود. خديجه به او گفت: اي پسر عمو! از برادرزادهات بشنو كه چه ميگويد. ورقه به پيامبر فرمود: اي برادرزاده! چه شده؟ آنگاه پيامبر آنچه را كه ديده بود، براي او تعريف كرد. ورقه به او گفت: اين همان ناموسي[5] است كه الله تعالي آن را بر موسي نازل كرد. اي كاش، در آن زمان (كه ميآيی) جواني قوي بودم (تا بتوانم تو را ياري فراوان دهم) كاش زنده ميبودم آن هنگام كه جمعی تو را از شهر بيرون ميكنند. آنگاه پيامبر به او گفت: آيا مرا بيرون ميكنند؟ گفت: آري. پيامي را كه تو آوردهاي، هيچ پيامبري نياورده است، مگر اينكه با او دشمني شده است. اگر من تا آن زمان زنده بمانم، با تمام وجود تو را ياري خواهم كرد. سپس ديري نپائيد كه ورقه فوت كرد و وحي براي مدت زماني قطع شد. روايت از بخاري و مسلم.[6] از جابر بن عبدالله روايت است كه گفت: در مورد ابوطالب از پيامبر سؤال كرده شد كه آيا پيامبري تو هيچ نفعي به او ميرساند؟ فرمود: و در مورد خديجه هم از او سؤال شد ـ زيرا وي قبل از فرائض و احكام قرآن فوت كرده است ـ پيامبر فرمود: « او را بر روي يكي از رودهاي بهشت ديدم، در خانه زربافتي كه هيچ هياهو و خستگي و مرارتي در آن وجود ندارد. » در مورد ورقه بن نوفل از او سؤال شد. گفت: « او را در بطنان[7] بهشت ديدم كه لباسي ابريشمي بر تن داشت.» در مورد زيد بن عمرو بن نفيل از او سؤال شد، گفت: « او در روز قيامت بعنوان يك امت جداگانه در بين من و عيسي زنده ميشود.»[8] نكتهها و عبرتها 1ـ فضيلت خديجه و خونسردي و درست انديشي و هوشمندي او. از پيامبر ثابت شده كه فرمود: «خیر نساء اهل الجنه اربع: مریم بنت عمران، فاطمه بنت محمد، خدیجه بنت خویلد و آسیه امراءه فرعون»[9] « بهترين زنان بهشتي چهار زن هستند: مريم دختر عمران، فاطمه دختر محمد، خديجه دختر خويلد و آسيه زن فرعون.» و نيز از او ثابت شده كه فرموده: «بهترين زنان آن ـ يعني زنان اين امت ـ خديجه دختر خويلد است.» متفق عليه.[10] 2ـ كسي كه متصف به اخلاق فاضله باشد و حريص و علاقمند به ياري دادن برادران محتاجش باشد، شايسته است كه به خير توفيق داده شود. در حديث از پيامبر روايت شده كه فرموده است: «والله فی عون العبد ما کان العبد فی عون اخیه» «الله تعالي در ياري بنده است مادام كه بنده در ياري برادرش باشد.» روايت از مسلم.[11] به همين خاطر، بر مسلمانان لازم است كه بر ياري دادن محتاجان و دادن صدقه بر مسكينان و يتيمان و بيوه زنان ـ خواه با مال يا با تأمين نيازهاي آنها يا با ياري دادن آنها بر تأمين نيازها ـ حریص باشد. 3ـ فضیلت همسر عاقل و صالح و اينكه او ـ بعد از الله تعالی ـ بر تحمل سختيها و مشكلات بهترين مدديار شوهرش است. 4ـ بر انسان مسلمان لازم است كه در امور مهم به مشورت و نظر خواهي ديگران علاقمند باشد. 5 ـ بر او لازم است كه به مشاوره با كساني علاقمند باشد كه نيك انديش بوده و كارشناس و مصلحت خواه هستند، همان كساني كه خير و مصلحت كساني را ميخواهند كه با آنها مشورت ميكنند و نكاتي را به آنها يادآور ميشوند كه هم براي او و هم براي مسلمانان خير و منفعت است. در مقابل، نبايد با كسي مشورت كند كه از الله تعالي نافرماني كرده و همه هم و غم خود را دنيا قرار داده است ـ زيرا اگر او رأي و نظر درستي ميداشت هرگز دنياي فاني را بر آخرت جاوید و پايدار ترجيح نميداد ـ و در كارهايي كه موجب نجات او از احوال سرسام آور آن هستند، انديشه نكرده است. اين فرد مشابه كساني است كه الله تعالي در مورد آنها فرموده است: ( إن هؤلاء يحبون العاجلة ويذرون وراءهم يوما ثقيلا ) (انسان: 27) « اين (كافران و مشركان) زندگي زودگذر دنيا را دوست ميدارند ، و روز سخت و دشوار آخرت را پسِ پشت خود ميافكنند. » گذشته از اين، اگر فرد عاصي داراي نظر درستي ميبود، هرگز نافرماني و معصيتِ الله تعالي را نميكرد در حاليكه خوب ميداند معصيت، علتِ سوزاندن او با آتش و محروم كردن او از بهشت است. در صحيح بخاري از پيامبر آمده است كه فرمود: « کل امتی یدخلون الجنه الا من ابی » « همه امتم وارد بهشت ميشود مگركسي كه امتناع ورزد.» گفتند: چه كسي امتناع ميورزد اي رسول خدا؟ فرمود: «من اطاعنی دخل الجنه و من عصانی فقد ابی» «هركس كه از من اطاعت كند، وارد بهشت ميشود و هركس از من سرپيچي كند، در حقيقت ابا و امتناع نموده است.»[12] چنانكه احتمال دارد فرد عاصي در اثر فسق و فجوري كه دارد، نسبت به كسي كه با او مشورت كرده، حسادت بورزد، يا در اثر همين فسق بيآنكه مصلحت وي را در نظر بگيرد، هر نظري را كه به فكرش خطور كند، به او بگويد، يا خيري را به او اشاره كند كه مايه زيان ديگران است، يا نوعي معصيت الله تعالي است. بدينسان فرد احمقي كه كارها را در جاي خود قرار نميدهد، نبايد مورد مشاوره و نظرخواهي قرار بگيرد، زيرا در حاليكه خير و منفعت او را ميخواهد، موردي زيان آور را به او پيشنهاد مينمايد. 6ـ فضل ورقه بن نوفل و اينكه او از جمله مؤمنان موحد است كه به بهشتي بودن او، شهادت و گواهي داده شده است. 7ـ يكي از سنتهاي خداوند در اين جهان، وجود نبرد ميان حق خواهان و باطل خواهان و پيامبران و دشمنان آنها از مشركان، ميان پيروان پيامبران از مبلغان و مصلحان و دشمنان آنها از كفار و فُساق و منافقان، ميباشد؛ لذا، هركسي که به سوی الله دعوت میکند، لازم است كه به زيور صبر و حكمت آراسته گردد و (بداند) كه اجرش با خداست. 8ـ بر انسان مسلمان لازم است؛ بر ياري دادن پيامبران حریص باشد، بدينگونه كه دیگران را به راه آنها دعوت کند و نيز لازم است كه داعيان الي الله و آمران به معروف و ناهيان از منكر را ياري دهد، آنهم با انواع وسايلي كه ميتواند از آنها استفاده كند و شديداً از اين بر حذر باشد كه بخواهد راه كفار و منافقان و فساق را براي اذيت كردن داعيان الي الله در پيش بگيرد، خواه اين كار با قول باشد يا با غير آن.[13] و الله اعلم 9ـ فضل زيد بن عمرو بن نفيل و اينكه او از جمله موحدان است و در روز قيامت بعنوان يك امت برانگيخته خواهد شد. 10ـ فضل و برتري با نسب نيست بلكه با ايمان و تقوي است. 11ـ هدايت به دست الله تعالي است، آن را به هركس كه بخواهد ميبخشد، به همين خاطر است كه پيامبر نتوانست عمويش ابوطالب را به اسلام هدايت نمايد؛ زيرا الله تعالي آن را برايش مقدور نفرموده است.[14] 12ـ اثبات شفاعت پيامبر براي عمويش ابوطالب در روز قيامت؛ كه بخاطر شفاعت او، عذاب بر او تخفيف داده ميشود، اما از آتش خارج نميشود.
[1]) به احتمال زياد اين مقوله قبل از بعثت بوده باشد. نگا: حاشيه السندي علي المسند 29/ 467. [2]) روايت از امام احمد (17947) و اسنادش صحيح است، رجالش، رجال صحيحين است جز همسايه خديجه كه صحابي مجهول است و مجهول بودنش مشكلي ايجاد نميكند. [3]) تا اينكه وحي براي او فرود آمد. [4]) نووي در شرح مسلم گفته است: « علما گفتهاند: حكمت در فشار دادن پيامبر اين است كه وي سرگرم التفات نشود و كارش را جدي بگيرد، آنگونه كه قلبش را براي آنچه كه جبرئيل به او ميگويد، كاملاً آماده نمايد. و اين امر را سه بار تكرار كرد تا در يادآوري مبالغه نمايد، همچنين اين امر بيانگر اين است كه بر استاد و معلم لازم است، در يادآوري به متعلم و دستور دادن به حاضر كردن قلبش، احتياط نمايد. و الله اعلم. [5]) ناموس در لغت: صاحب سر خير است و در مقابل ناموس، جاسوس قرار دارد و آن صاحب سر شر است و مراد در اينجا، جبرئيل است، بدين علت بدين نام نامگذاري شده كه الله تعالي او را به وحي اختصاص داده است. [6]) صحيح البخاري، بدء الوحي 3، التفسير (4953) و صحيح مسلم: الايمان (160) [7]) بطنان جمع بطن است و وسط يا اصل آن چيز ميباشد. و منظور اين است كه او از راهيافتگان به بهشت است. نگا: النهايه ماده بطن. [8]) روايت از ابويعلي (2047) و در سندش مجالد است كه ضعفي در او وجود دارد. و هيثمي (9/416) گفته است: « در آن مجالد وجود دارد و اين چيزي است كه از حديث مجالد مورد مدح و تعريف قرار گرفته است. و بقيه رجالش، صحيح هستند.» و هر فقره از فقرات آن داراي شواهدي است. پس اين روايت هم با شواهدش صحيح است. نگا: صحيح البخاري (1792، 3816، 3820، 6208) و صحيح مسلم (209،2432،2434) و مسند ابويعلي (973). [9]) روايت از امام احمد در فضائل الصحابة (1136 ـ 1339) با اسنادي صحيح، و حافظ ابن حجر آن را در فتح الباري 7/ 135 صحيح دانسته است. [10]) صحيح البخاري (3865) و صحيح مسلم (2430). [11]) صحيح مسلم (2699). [12]) صحيح البخاري (7280). [13]) در رابطه با شرح داستان اسلام آوري ورقه و بيان بعضي از فوايد آن نگاه كنيد به شرح مسلم اثر نووي 2/197 ـ 204، جامع الاصول، الوحي 11/279، 278، فتح الباري 1/22 ـ 27و 8/716 ـ 721، الفتح الرباني: السيرة 20/207 ـ 208. [14]) نگا: سخن حافظ ابن قيم كه در اثناي بيان نكتهها و عبرتهاي داستان مسلمان شدن حضرت سلمان فارسيط ان شاءالله ميآيد. برچسب:قانون مسلمین, :: :: نويسنده : دارالتحفیظ بندرکنگ
قانون مسلمین
« و قال الذین كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و لغوا فیه لعلكم تغلبون » ( 26 فصلت ) و كفر پیشهكنندگان چنین گفتند: به این قرآن گوش فرا ندهید و هنگام قرائت آن هیاهو و سروصدا راه اندازید تا اینكه شاید كه پیروز گردید. باز داشتن مسلمین از استماع و فراگیری قرآن برنامهای تازه نبوده بلكه در هنگام ظهور اسلام وجود داشته و در طی قرون متمادی استعمارگران و پیروان باطل همه گونه سعی و تلاش خود را در این راه بكار انداختهاند. چرا دشمنان اسلام برای دور ساختن مسلمین از قرآن و تعالیم نجاتبخش قرآن از هر گونه امكانات و وسایل و هزینهها دریغ نمیورزند؟ مسلم است كه تأثیری كه در زنده نمودن روح و متن جامعهی مسلمین دارد بسان و بمثابهی جهشی بزرگ است كه این قدرت را به مسلمانان میدهد كه مشركین را در زبالهدان تاریخ دفن نمایند. « و أنتم الأعلون إن كنتم مؤمنین » و شما برترید اگر ایمان داشته باشید . ناپلئون بناپارت زمانی كه مصر آن زمان كه جزء قلمرو امپراتوری عثمانی بود فتح كرد هنگام دیدار از كتابخانهای در مصر و دیدن قرآن و شنیدن آیاتی از آن همراه با ترجمه، جمله مهم و تاریخی خود را بر زبان راند، تا ما مسلمین بیش از این بر دوری از قانونمان حسرت خوریم: « وای به حال ما، اگر مسلمانان این كتاب را بخوانند و بدان عمل كنند! و وای به حال مسلمانان اگر ما، میان آنها و این كتاب جدایی بیندازیم » بله عزیزان قرآن كه روی خطابش به خلیفهی خدا در زمین ( انسان ) است و معجزهی جاوید اسلام كه مرزهای زمان و مكان در هم شكست و بسان مشعل فروزان بر تارك اعصار درخشید. همان دلیل و برهان زنده و گویا كه در آسمانی بودنش شكی نداریم. كتابی كه شفا و رحمت بر مومنین است « و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمومنین » آری، تنزیل، همان راه نجات و رستگاری، راه فلاح و پیروزی سعادت و نیكبختی، راه نجات انسان و صعود ازحضیض به اوج معنویت كه مدارج عالی انسانیت است و فرقانی كه پاداش جمیل برای قاری آن به ارمغان میآورد.پس بیایید با رجوع به قرآن و عمل به تعالیم حیاتبخش آن برای نجات خود رسالت خویش را به انجام رسانیم و در سایه این دارو و مرهم التیام بخش زخمهای حاصل از دوریمان از قرآن را دوا نماییم. ما در دنیایی زندگی میكنیم كه دیگر ملتها سعی بر آن دارند كه تعالیم و قوانین قرآن را در ملت و قانون خود پیاده كنند تا به قلههای شامخی كه مسلمین در سایه عمل به دستوراتش رسیدند، آنها نیز برسند. قرآنی كه نكوخواه ماست و جز مصلحت ما چیز دیگری در آن یافت نمیشود. شایسته نیست ما خود را صاحبین این عقیده والا و وارثین این علم از بهره بردن از آن محروم بمانیم و واقعاً شرط انصاف نیست كه خود فرمان نبریم. زمانی ما میتوانیم مفاهیم این كتاب را درك كنیم كه حق تلاوت آنرا أدا نماییم. امام غزالی میفرماید: حق تلاوت قرآن اینست كه زبان و عقل در آن اشتراك داشته باشند، بهرهی زبان اینست كه حروف را با ترتیل أدا كند و بهرهی عقل،تفسیر معانی و وظیفه قلب تأثیر پذیری است. پس زبان با ترتیل بخواند و عقل به ذهن بسپارد و تفسیر كند و قلب تأثیر پذیر باشد. در قسمتی دیگر از صحبتهای امام غزالی آمده: حامل قرآن مانند حامل پرچم اسلام است كه میبایست پرچم را بالا بریم و برای بالا بردن این پرچم از سرپیچی دستورات قرآنخود داری ورزیم. بله خوانندگان محترم: قرآن را باید چنان قرائت نماییم كه حواس و فهم بر آن متمركز شود كه گویی قرآن بر خودمان نازل میگردد. در پایان مقاله خود را با ابیاتی از اقبال (بزرگ مردی كه از جملهی بهرهمندشدگان از انوار قرآن) به پایان میرسانم: گر تو خواهی مسلمان زیستن نیست ممكن جز به قرآن زیستن از تلاوت برتو حق دارد كتاب تو از او كامی كه میخواهی بیاب
برچسب:مژدهي تولد, :: :: نويسنده : دارالتحفیظ بندرکنگ
مژده و بشارت تولد فرزند به ديگران سبب تقويت محبت، استحكام روابط و گسترش مهر و عطوفت بين خانوادهها ميگردد. لذا شايسته است به اين امر عنايت خاصي نموده و به ايشان نويد دهيم. در صورتي كه توفيق نيافتيم به آنها بشارت دهيم، شايسته است به آنها تبريك بگوييم. فرق بين اين دو اين است كه بشارت يعني خبر تولد فرزند يا هر خبر خوشي كه مؤمن را خوشحال نمايد به او بدهيم، ولي تبريك و تهنيت يعني براي او دعاي خير كنيم. « سَمِعْتُ صَوْتَ صَارِخٍ أَوْفَي عَلَى سَلْعٍ يَقُولُ بِأَعْلَى صَوْتِهِ يَا كَعْبَ بْنَ مَالِكٍ أَبْشِرْ قَالَ فَخَرَرْتُ سَاجِدًا وَعَرَفْتُ أَنْ قَدْ جَاءَ فَرَجٌ قَالَ فَآذَنَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم النَّاسَ بِتَوْبَةِ اللَّهِ عَلَيْنَا حِينَ صَلَّى صَلَاةَ الْفَجْرِ فَذَهَبَ النَّاسُ يُبَشِّرُونَنَا فَذَهَبَ قِبَلَ صَاحِبَيَّ مُبَشِّرُونَ وَرَكَضَ رَجُلٌ إِلَيَّ فَرَسًا وَسَعَى سَاعٍ مِنْ أَسْلَمَ قِبَلِي وَأَوْفَى الْجَبَلَ فَكَانَ الصَّوْتُ أَسْرَعَ مِنَ الْفَرَسِ فَلَمَّا جَاءَنِي الَّذِي سَمِعْتُ صَوْتَهُ يُبَشِّرُنِي فَنَزَعْتُ لَهُ ثَوْبَيَّ فَكَسَوْتُهُمَا إِيَّاهُ بِبِشَارَتِهِ وَاللَّهِ مَا أَمْلِكُ غَيْرَهُمَا يَوْمَئِذٍ وَاسْتَعَرْتُ ثَوْبَيْنِ فَلَبِسْتُهُمَا فَانْطَلَقْتُ أَتَأَمَّمُ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم يَتَلَقَّانِي النَّاسُ فَوْجًا فَوْجًا يُهَنِّئُونِي بِالتَّوْبَةِ وَيَقُولُونَ لِتَهْنِئْكَ تَوْبَةُ اللَّهِ عَلَيْكَ حَتَّى دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ فَإِذَا رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم جَالِسٌ فِي الْمَسْجِدِ وَحَوْلَهُ النَّاسُ فَقَامَ طَلْحَةُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ يُهَرْوِلُ حَتَّى صَافَحَنِي وَهَنَّأَنِي وَاللَّهِ مَا قَامَ رَجُلٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ غَيْرُهُ قَالَ فَكَانَ كَعْبٌ لَايَنْسَاهَا لِطَلْحَةَ، قَالَ كَعْبٌ: فَلَمَّا سَلَّمْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم قَالَ وَهُوَ يَبْرُقُ وَجْهُهُ مِنَ السُّرُورِ وَيَقُولُ أَبْشِرْ بِخَيْرِ يَوْمٍ مَرَّ عَلَيْكَ مُنْذُ وَلَدَتْكَ أُمُّك.»
نمونههاي متعددي در قرآن از اين بشارتها وجود دارد:
برچسب:, :: :: نويسنده : دارالتحفیظ بندرکنگ
از مستحبات شرع بعد از تولد، گفتن اذان در گوش نوزاد است
عَنْ أَبِي رَافِعٍ رضي الله عنه قَالَ: «رأيتُ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم أَذَّنَ فِي أُذُنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ حِينَ وَلَدَتْهُ فَاطِمَةُ بِالصَّلَاةِ».[1]
از ابو رافع روايت است پيامبر صلي الله عليه وسلم را ديدم كه زمان تولد حسن در گوشش اذاني همانند اذان نماز گفت.
حكمت گفتن اذان اين است كه نخستين ندايي كه گوش را مينوازد، واژههاي بلند مرتبه اذان باشد كه در بر گيرنده وصف عظمت و اقتدار پروردگار است. حقيقتاً انسان با شهادتين وارد دايرهي اسلام ميشود. پس در واقع با ورود به دنيا شعار اسلام به او تلقين ميگردد، همان طوري كه در هنگام خروج از دنيا كلمهي توحيد به او يادآوري ميشود.[2]به هر حال با وجود اينكه طفل توانايي درك اذان را ندارد ليكن كلمات آن بر قلبش اثر ميگذارد. از ديگر فوايد اذان فرار شيطان از كلمات اذان است. شيطان كه منتظر تولد نوزاد است تا در اولين لحظات او را گمراه نموده و از جادهي مستقيم منحرف سازد، كلمات اذان او را ضعيف و نااميد ميسازد. بنابراين فرزند در ابتداي تولد دعوت به سوي خدا و دين اسلام را لبيك ميگويد قبل از اينكه ابليس با وسوسههاي خويش او را به سوي شر و بدي دعوت نمايد.
جا دارد پدران و مادران عزيز، براي اين سنت نبوي ارزش و اهميت خاصي قائل باشند، خصوصاً امروزه كه مادران جهت وضع حمل به بيمارستان يا زايشگاه مراجعه ميكنند و فرزندان در آن محل متولد ميشوند به علت بالا بودن تعداد متولدين در هر ساعت، متأسفانه اذان گفتن در گوش نوزاد به باد فراموشي سپرده شده است. پرستارها و ماماها هم مجالي براي اين كار نيافته يا اهميتي به آن نميدهند. حال، خود والدين بايد به اين قضيه اهميت دهند و به آن جامه عمل بپوشانند.
توجه: ابن السني از حسن بن علي و او از پيامبر صلي الله عليه وسلم روايت ميكند كه پيامبر صلي الله عليه وسلم فرمودند: «مَنْ وُلِدَ لَهُ وَلَدٌ فَاَذَّنَ فِي اُذُنِه الْيُمْنَي و أَقَامَ فِي الْيُسْري لَمْ يَضُّرُهُ اُمُّ الصِبْيَان»[3]
كسي كه نوزادي برايش متولد شد، سپس در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه بگويد، اُم صبيان به او ضرري نميرساند.
« اُم صبيان» را جن، يا شيطاني ساختگي كه فرزند را مورد اذيت قرار ميدهد، معرفي كردهاند. اين حديث موضوع است و نسبت دادن آن به پيامبر صلي الله عليه وسلمحكم تحريم دارد و هيچ حديث صحيحي دليل بر وجود چنين جني (اُم صبيان) وارد نشده است ـ و الله اعلم.
همچنين درباره اقامه گفتن در گوش چپ، هيچ دليل صحيحي وجود ندارد، ولي بعضي از علما با قياس بر اذان، اقامه گفتن در گوش چپ را كاري شايسته ميدانند.
[1].حديث حسن/جامع ترمذي كتاب الأضاحي عن رسول الله باب الأذان في أذن المولود رقم 1514-سنن ابوداودكتاب الأدب باب في الصبي يولد فيؤذن في أذنه رقم 5105-مسند احمد رقم 23357- إرواء رقم 1173 [2]. يعني در هنگام وفات لا اله اله الله به او تلقين ميشود. [3]. حديث موضوع(ساختگي)/ابن سنيباب ما يعمل بالولد اذا ولد رقم 624- قال الهيثمي: فيه مروان بن سالم الغفاري و هو متروك (مجمع الزوائد4/59) و ضعفه النووي في الأذكار صفحه 286و المناوي في فيض القدير 6/309، أنظر: إرواء الغليل رقم 1174- سلسة الأحاديث الضعيفةرقم 321 برچسب: توبه دختر الجزایری , :: :: نويسنده : دارالتحفیظ بندرکنگ
توبه دختر الجزایری خودش چنين نقل ميكند: درجامعهاي پرورش يافته و بزرگ شدم كه پرستش خدا فقط در نماز، روزه، حج و چند شعائر ظاهري ديگر خلاصه مي شد كه متأسفانه آنها هم توسط زنان ومردان سالخورده انجام مي گرفت. اما جوانان، نه از آنها توقع انجام كارخيري مي رفت، نه از منكرات و گناه بازداشته ميشدند. سال سوم تحصيل، با دو نفر از همكلاسيهايم آشنا شدم كه در ميان مجموعه، فقط همان دو نفر نماز ميخواندند. من تحت تأثير قرار گرفتم و با خود گفتم: چرا نماز نخوانم با آنكه احكام و دستورات مربوط به نماز را فرا گرفته ام؛ مگرنه اينكه نماز بر هر فرد مسلمان لازم و ضروريست؟ بالاخره توفيق خداوند شامل حالم شد و از آن روز به بعد شروع به خواندن نماز كردم. نماز باعث شد كه من به تلاوت قرآن و حفظ قرآن رو بياورم و جزئي از آيات كلام الله مجيد را حفظ كنم و همچنين به رعايت حجاب اسلامي و گوش ندادن ترانه و موسيقي بينديشم. درسال1980 كه كم كم پا به سن تكليف مي گذاشتم، پديده ي حجاب -اگر تعبيرم درست باشد- به وجود آمد و گسترش يافت. در كلاس درس ما دو خواهر حقيقي بودند كه حجاب را رعايت مي نمودند. من براي آنها بيشتر از ديگران احترام قائل بودم. با آنكه تا آن روز از حقيقت حجاب چيزي سردر نميآوردم، ولي در اينكه مردم آن را پديده اي نو يا سرپوشي برحقايق يا پنهان كردن شخصيت واقعي خويش قلمداد مي كردند متردد بودم. يادم مي آيد پس از اينكه به فرض نمودن حجاب يقين پيدا نمودم، واقعه اي برايم رخ داد: شيطان در وجود دخترعمه ام كه دوستدار فسق و فجور و ترانه و نغمههاي جنونآور بود، رخنه كرد. روزی از مدرسه برگشته بودم متوجه شدم كه حجاب را زير سؤال برده و زناني را كه حجاب ميپوشند به باد استهزاء گرفته است،من كه از شنيدن سخنان وي بشدت عصباني شده بودم به او گفتم: از امروز به بعد انشاءالله من هم حجاب اسلامي رارعايت خواهم كرد. او با لبخندي شيطنت آميز در جوابم گفت: عزيزم تو هنوز نوجواني،چه لزومي دارد،جمال وزيبايي ات را پنهان نمايي؟! اين برخورد دختر عمه ام به خير من تمام شد و موجب شد كه در مورد پوشيدن حجاب قاطعانه تصميم بگيرم. هنوز چند روزي از اين واقعه نگذشته بود كه به ديدار يكي ازدوستان نزديكم رفتم، هنگامي كه ميخواستم از او خداحافظي كنم يك عدد برقه و چادري بلند به من هديه كرد و گفت شايد روزي به اينها نياز پيدا كردي. هدفش برايم مشخص بود، ميخواست بدين صورت به پوشيدن حجاب وادارم كند. ديري نپاييد كه آرزوي دوستم تحقق يافت، روزي ميخواستم بيرون بروم ناخودآگاه دستم به برقه و چادر رفت، آنها را پوشيده و از منزل بيرون شدم. با خود گفتم: امروز همه را غافلگير ميكنم بگذار بخندند و مسخره ام كنند. اكنون بحمدلله حدود پنج سال است كه به حجاب پايبند شده ام. در دو سال اول ترس از خداوند بطرز عجيبي بر من تسلط يافته بود، خواب را از چشمانم گرفته بود، مي ترسيدم كه اگر خداوند در آن روزهاي غفلت قبض روحم مي نمود، چگونه با اين وجود سراپا آلوده به گناه ملاقاتش مي كردم، آن هم كسي كه ديده و دانسته گناه كند و معصيت را پيشه ي خويش سازد. خصوصاً هنگام تلاوت سوره ی نور، كه بحمدلله آن را حفظ كرده ام و برخورد به اين حديث پيامبر، ترسم افزايش مي يابد: (نساء كاسيات عاريات مائلات) (زناني كه ظاهراً پوشيده و در واقع برهنهاند و به گناه ميل و رغبت دارند) درخاتمه خدمت دوشيزگان بد حجابي كه دربازارها و اماكن عمومي تردد دارند عرض مي كنم: تا به كي ميخواهيد نشان تيرهاي زهرآگين چشم مردان از خدا بيخبر قرار بگيريد؟! مگر نميدانيد كه خداوند هر لحظه مشرف بر حال و ناظر اعمالتان است؟ مگرفراموش نموده ايد ونمي دانيد يا خود را به فراموشي زده ايد كه زيبايي واقعي زن درحجاب و حيا و وقارش نهفته است؟ (مانند فاطمه شيرزن باشيد كه درفرانسه به احترام چادرش حاضر شد از مدرسه اخراج گردد و درنتيجه ي استقامتش دادگاه به نفع وي حكم صادركرد.) انسيت فاطمة التي لحجابها خضعت فرانسا والعصاة توتروا (مگر فاطمه را ازياد برده اي كه فرانسه در مقابل حجابش زانو زد. و سرد مداران معصيت تيره رو شدند). ثبتت علي ايمانها وتسامقت كا لنخلة الشماء لا تتئاثر ) بر ايمانش استقامت ورزيد و مانند نخل تنومند كه ازباد هراس ندارد پايدار ماند(. انسيتها انسيت كيف تحدثت عنهاالوسائل كيف عزالمخبر )آيا او را از ياد بردي نديدي چگونه خبرگزاريهاي دنيا و خبرنگاران با آب و تاب خبرش را منتشر كردند( خواهرم: برخيز، طهارت كن و دو ركعت نماز بخوان و با خداي خويش پيمان ببند بقاياي عمرت را باحجاب بگذراني. برچسب:وقت در قرآن, :: :: نويسنده : دارالتحفیظ بندرکنگ
آن را قطع کن ... قبل از اینکه تو را قطع کند وقت سرمایه بنده است که در آن با خدا تجارت می کند و با آن خواهان سعادت دنیا و آخرت است و به همان مقدار از این وقت که در غیر طاعت ضایع می شود به همان اندازه از سعادت بنده در آخرت کاسته می شود. این حقیقتی است که وقت از طلا و نقره نیز ارزشمندتر است زیرا با مال نمی توان آن را خرید و با آمال و آرزو نمی توان آن را بر گرداند. از حسن (رضی الله عنه) روایت است که فرمود: روزی نیست که فجرش شکافته می شود مگر اینکه ندا زده می شود: ای ابن آدم من روز جدیدی هستم و بر کارت گواهم پس مرا غنیمت شمر، زیرا من تا روز قیامت بر نمی گردم. بخدا قسم برای هیچ مسلمانی شایسته نیست که ساعتی از وقتش را تلف کند و لحظه ای از عمرش را به بیهودگی بگذراند در حالی که هر چیزی در دینش او را به حسن استفاده از وقت و نفع بردن از آن فرا می خواند. (وقت در قرآن) * قرآن به وقت اهتمام و توجه خاصی نشان داده است: آن هنگام که در کتابش به آن قسم یاد می کند: خداوند سوگند یاد کرد به فجر و شبهای ده گانه و قسم به صبح آن هنگام که تنفس می دمد و قسم به چاشت و شب هنگامی که تاریک می شود و قسم به زمانه و قسم به شب و خداوند جز به چیزهای بزرگ قسم یاد نمی کند، پس این تذکری است که ما را از عظمت و اهمیت وقت آگاه سازد. * قرآن به وقت اهمیت داده آن هنگامی که عبادات مسلمین را به آن مرتبط ساخته همچون عبادت سالیانه حج یا عبادت ماهیانه روزه و یا عبات هفتگی جمعه و همچنین عبادت روزانه ی نماز (انّ الصّلاة کانت علی المؤمنین کتاباً موقوتاً) همانا نماز برای مؤمنان واجبی است که دارای وقت می باشد. و نیز احکام مختلف دیگری همچون عده و شیرخوارگی و کفاره ها و ... خداوند در احکام و عباداتش وقت را قرار داد تا بدین وسیله شخص مسلمان را به قیمت و ارزش وقت متوجه کند. * قرآن به وقت اهتمام ورزیده آن روزی که ما را به حسن استفاده و بهرمند شدن از آن فرا می خواند (فسبحان الله حین تمسون و حین تصبحون* و له الحمد فی السموات و الأرض و عشیاً و حین تظهرون ) سبحان مصدر است به معنای فعل امر یعنی: تسبیح بگویید خدا را در شامگاهان و صبحگاهان (یایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و أصیلا)«احزاب 42/41 » ای مؤمنان خدا را بسیار یاد کنید و بامدادان و شامگاهان به تسبیح و تقدیس او بپردازید یعنی از اول روز و آخرش (و سبح بحمد ربک قبل طلوع الشمس و قبل غروبها و من ءاناء اللیل فسبح و اطراف النهار لعلک ترضی)«طه 130» و قبل از طلوع آفتاب و پیش از غروب آن و در اثنای شب و در بخشهایی از روز به پرستش و ستایش پروردگارت مشغول شو تا راضی و خشنود شوی. از مهمترین اشارات قرآن بر اهمیت وقت آنجاست که حال کسانی را بیان می کند که در ضایع کردن عمرشان افراط می ورزند و در نهایت (حتی اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلی اعمل صالحا فیما ترکت کلا انها کلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون)«مؤمنون 100/99» زمانی که مرگ یکی از آنان فرا می رسد می گوید: پروردگارا! مرا باز گردان تا کار شایسته انجام دهم و فرصتهایی که از دست داده ام را جبران کنم. هرگز! این سخنی است که او بر زبان می راند، در پیش روی ایشان برزخ است تا روزی که برانگیخته می شود (و لو تری اذ وقفوا علی النار قالوا یا لیتنا نرد و لا نکذب بآیات ربنا...)«انعام 27» اگر تو آنان را مشاهده کنی بدانگاه که ایشان را بر آتش دوزخ نگاه می دارند، آنان می گویند ای کاش به دنیا بر می گشتیم و آیات پروردگارمان را تکذیب نمی کردیم و از زمره ی مؤمنان می شدیم (و الذین کفروا لهم نار جهنم لا یقضی علیهم فیموتوا و لا یخفف عنهم من عذابها کذالک نجزی کل کفور و هم یصطرخون فیها ربنا اخرجنا نعمل صالحا غیر الذی کنا نعمل او لم نعمرکم ما یتذکر فیه من تذکر و جاءکم النذیر فذوقوا فما للظالمین من نصیر)«فاطر 37/36» کسانیکه کفر پیشه اند، آتش دوزخ برای آنان است. هرگز فرمان مرگ ایشان صادر نمی شود تا بمیرند و هرگز عذاب دوزخ برای ایشان تخفیف داده نمی شود. ما هر کافر لجوج را اینچنین کیفر و سزا می دهیم. آنان در دوزخ فریاد بر می آورند: پروردگارا! بیرونمان بیاور تا کار شایسته انجام دهیم که جدای از کارهایی باشد که قبلا می کردیم. آیا بدان اندازه به شما عمر ندادیم که در آن هر کس بخواهد بیدار و هوشیار شود، کافی و بسنده باشد؟ و آیا بیم دهنده ای پیش شما نیامد؟ پس بچشید که اصلا برای ستمگران یار و یاوری نیست برچسب: مناجات با خدا , :: :: نويسنده : دارالتحفیظ بندرکنگ
بار دیگر قلم را لای انگشتانم می فشارم تا با جوهره ی افکارم بر تن سفید کاغذ زخمه زنم. قلم بي محابا بر پیکر بی جان کاغذ فرود می آید چند بیت شعر می سرایم از آن شوری که در سرم افتاده است و آن را با آهنگ و طنین خاصی زمزمه می کنم ... اما نه ... این شعر نمی تواند تراوش ذهنی مرا به خواننده القاء کند کاغذ دیگری و باز چرخش فراز و ضربه قلم .... می خواستم از او بگویم از مهربانیش. شعر بسرایم و لحظات گفت و گو با او تصویر بسازم . از آو که نهایت آرزو هایم بود و تمام اشتیاقم، اما متحیر ماندم چه ، از کجا بنویسم و چگونه بنگارم حرف دل را که با حس غریب و شوق عجیب در آمیخته بود . غرق در اندیشه هایم می شوم تا بلکه راهی بیابم و بر ناتوانیم فائق آیم در تلاش بی وفقه ی ذهنم ناگاه چیزی از خاطرم گذر می کند و از پس آن لحظات شیرینی برایم تداعی شد ... من بر سجاده ای سبز ، دستانم بسوی آسمان، جانم مالا مال از تمناء غرق مناجات با محبوب جان ها، همون که معنا و مفهموم شعر هایم بود و مقصود پای اندیشه ام. زمان شیرینی را که با معشوق خویش به راز و نیاز مشغولم ، همان لحظه که از محبت و تواضع سر به خاکش می گذارم را مقصور می شوم اما بغض گلویم را می فشارده، اشک از دریای چشمانم بر ساحل گونه هایم می لغزد شانه هایم از فشار این محبت عمیق می لرزد زبانم بند می آید و ناتوان تر از گذشته در سجاده ای که خیس اشک و لبریز از مناجات می مانم چرا که باید با محبوب حقیقی به نجوا بپردازم گریه امان را از من می برد و عشق گرم و بی کران امان را از دلم. میان شوری اشک و شیرینی وصال، لبام را می جنبانم و گفت و گو با خدای رحمان و رحیم خدای آسمان و زمین خدای دشت و دمن و صحراء و چمن را آغاز می کنم... پروردگارا: ای تنها پناه من بتو امید دارم و بر تو توکل می کنم. پروردگارا: ای تنها دوست من ای معبود پاک و ای خالق هستی. در دنیا و آخرت من به این محبت می بالم و به داشتن تو افتخار می کنم . الهی چگونه و با چه کلمات و آهنگی و اشکی تو را سپاس گویم سپاسی که لیاقت و شایستگی تو را داشته باشد . سپاسی که از جان بر آید بر لب نشیند و در درگاه تو مقبول افتد و تو می دانستی و من اکنون دانسته ام زبان من ناتوان تر از این است که تو را سپاس گوید و شعر ستایش صفات بی کران را بسراید. خداوندا بر اشک گرمم گواهی، و راز دلم را می دانی و من نمی دانم چگونه بگویم دوستت دارم ، چگونه بگویم دوستت دارم که ارتعاش کلام به عرش برسد و لهیب کلامم گناهانم را ذوب کند و طراوتش تمام وجودم را در بر گیرد. پروردگارا صبح دم که دیده می گشایم با یاد تو و ستایش عزمت سپاس از نعمت هایت، از بستر خواب خارج می شوم و شبانگاهان باز با یاد تو و ذکر گرامی ات در بستر جای می گیرم. زبانمم با یاد تر است ، دلم با یاد تو روشن است گلستان سینه ام با ذکر تو معطر و تمام وجودم غرق آرامش است آنگاه که با تو به صحبت می نشینم و از طراوت و تازگی و اطمینان از آنجاست که تو را ای آرامش خاطر دوست خود قرار داده ام و تو چه نیکو دوست و چه خوب سرپرستی هستی. خدایی که از یاد کردنش، قلبم تسلی می یابد و غم هایم به انتها می رسند و این عجیب نیست چرا که خودت فرموده ای: (الا بذکراالله تطمین القلوب ) واین چقد زیباست ! آری زندگی با خالق هستی زیباست و این منم ایستاده بر قله نیاز و زندگی کردن با تو را خواستارم . چون تنها تو هستی که به زندگی ام معنا داده ای ، یاد توست که زندگانی ام را سراسر لذت و گرمی و نور و جنبشی بخشیده است و تو را می خوانم که مرا تنها نگذاری . ای مهربان زندگی بخش! در وجود مقدست چه عظمت و رحمتی نهفته است ! عظمتی که قلب را به جنبش و هیجان در می آورد و رحمتی که دل را به سویت مایل می گرداند . آن گاه می بینی آدمی از جنس من در شبی تاریک در اتاقی خلوت بدور از نگاه آدمیان در دیده سرشت عشق و انتظار می ریزد و دستانش را در طلب وصل تو به آسمان بلند می کند . آن گاه شرمنده از زبان قاصری که نه می تواند شکر و سپاس نعمات فراوانت را به جای آورد و نه می تواند به ستایش تو نغمه سرایی کند ؛ باز سر تواضع به خاکت می نهم و با علم بر خطاء و عصیان و انحراف از راه درست، بر نجات پای می فشارم و به رحمت و احسان تو امید دارم . پروردگارا! چراغی بر افروخته ای و فرا سوی راهمان قرار داده ای تا با نور آن هدایت یابیم؛ از گور سرد و تاریک غفلت خارج شویم ، لباس عصیان از تن در آوریم و با تن پوشی از ایمان از سرزمین کفر و نفاق و منجلاب بدبختی بسوی شهر امین تو کوچ کنیم. از خارهای بیابان شهوت بگذریم، بر عطش گناه تاب بیاوریم و به شیرینی محبوبانی غیر تو پشت کنیم . با پرنده ای بی قرار روحم هم سفر می شوم او بسوی تو در پرواز است و مرا بسوی تو سوق می دهد تا که از شهر مردمان زمینی به اقلیمی مقدس وارد شوم و اینجا خمیده پای کعبه عظیم ، قبله جانم را طواف می کنم ، پرده سیاهش را در دستان مشتاقم می فشارم و با حرصی سیری ناپذیر حجر الاسود را بوسه می زنم ... همه جا پر از نغمه م نشاط است . ندای « لبیک اللهم لبیک لبیک لک لاشریک لک لبیک ....» در فضای نورانی شهر طنین انداز است و گوش ها یم را می نوازد این نوای روحانی. اینجا خمیده پای کعبه عظیم که محل نزول رحمت بی کران توست، پروانه وار حول تو می چرخم و در این طواف با پرنده روحم بسوی تو پرواز می کنم ... پروازی پر از بوی عشق به مقصد الله ! و برای رسیدن به تو لحظه ای از تلاش و تکاپو نمی ایستم و آنقدر بر این آروزی روح افزا اصرار می ورزم تا حقیقتاً تو را در یابم . چرا که در میخانه دل نقش تو افتاده است و هوای تو تمام اندیشه ام را فرا گرفته از اینجاست که زمزمه می کنم هر لحظه سخن شاعر را : دست از طلب ندارم تا کام دل براید
یا جان رسد به جانم یا جان زتن در آید
و پروردگارم این منم ، بنده خاکی ، گریزان از هوای نفس ، سالک طریق محبت تو ... پروردگارم این منم ؛ غرق نیاز مالامال از محبت و مشتاق دیدارت . پروردگارم این منم که طواف را به پایان رسانده ام ، در صفا و مروه دویده ام از زمزم عشق نوشیده ام و با لباس سفید به قربان گاه آمده ام ... تا با نهایت رضایت طوق بندگی تو بر گردن آویزم آن گاه با بند بند وجودم فریاد بزنم پروردگارا دوستت دارم ... دوستت دارم . برچسب:, :: :: نويسنده : دارالتحفیظ بندرکنگ
ابوبكر صدیق رضی الله عنه ایشان؛ عبدالله بن عثمان بن عامر بن كعب، که نسبش با نسب پيامبر صلی الله علیه و سلم در مرّه بن كعب وصل ميشود،است. دو سال و شش ماه بعد از واقعه عام الفيل به دنیا آمده، و نخستین مرد اسلام بشمار ميرود. در فضيلت او آیات واحادیث زیادی وارد شده است، از جمله: خداوند ميفرمايد: والذي جاء بالصدق وصدق به أولئك هم المتقون (الزمر: ٣٣). «اما كسى كه سخن راست بياورد و كسى كه آن را تصديق كند، آنان پرهيزگارانند». أبو سعيد خدري رضي الله عنه از رسول الله صلی الله علیه و سلم روايت ميكند كه فرمود: «إنَّ من أَمنِّ الناس عليّ في صحبته و ماله: أبوبكر، و لو كنت متخذاً خليلاً غير ربي لاتخذت أبابكر، و لكن أخوة الإسلام ومودته، لا يبقين في المسجد باب سدّ إلاَّ باب أبي بكر». رواه البخاري.
«کسی که از همه بیشتر در رفاقت و دوستی و با مال و دارایی خود بر من منت دارد، همانا ابوبکر ميباشد. و اگر چنانچه غیر خدا کسی را به عنوان دوست بر ميگزیدم، ابو بکر را بر ميگزیدم. اما دوستي و اخوت اسلامي، كافي است. تمام درهايي را كه به مسجد باز شده اند، ببنديد جز دروازه خانه ابوبكر را». از عمرو بن العاص رضي الله عنه روايت است كه می گوید: از رسول الله صلی الله علیه و سلم سؤال کردم: «أي الناس أحب إليك؟ قال: عائشة، فقلت: من الرجال؟ قال: أبوها، قلت: ثم من؟ قال: عمر بن الخطاب، فعد رجالاً» متفق عليه. «چه كسي از مردم را بيشتر دوست داري؟ فرمود: عائشه، گفتم از میان مردها؟ فرمود: پدرش، گفتم: سپس چه كسي؟ فرمود: عمر بن خطاب، و بعد از او نیز چند مرد ديگری را شمار كرد». محمد بن حنفيه ميفرمايد: از پدرم (علي بن أبي طالب پرسیدم: «أي الناس خير بعد رسول الله صلی الله علیه و سلم ؟ قال: أبوبكر، قلت ثم من؟ قال: عمر». «چه كساني بعد از رسول الله صلی الله علیه و سلم بهترين مردماند؟ فرمود: أبوبكر، گفتم سپس چه كسي؟ فرمود: عمر. ابو درداءرضی الله عنه ميگويد: من نزد پيامبرصلی الله علیه و سلم نشسته بودم، كه ناگهان حضرت ابوبكر در حاليكه گوشه لباسش را گرفته بود تا جاييكه زانويش را نمايان ساخته بود، پيدا شد. آنگاه پيامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «اين دوست و يار شما دعوا كرده است.» حضرت ابوبكر رضی الله عنه سلام كرد و گفت: اي رسول خدا! ميان من و ابن خطاب نزاعي روي داد و من او را عصباني كردم و سپس پشيمان شدم و از او خواستم كه مرا ببخشد، اما او از اين كار امتناع ورزيد، لذا پيش شما آمدم، آنگاه پيامبر صلی الله علیه و سلم فرمود: «یغفر الله لک یا ابابکر» «خدا تورا ببخشايد اي ابوبكر» پيامبرص سه بار اين جمله را تكرار نمود، سپس حضرت عمرا پشيمان شد و به منزل حضرت ابوبكر آمد و پرسيد: آيا ابوبكر اينجاست؟ گفتند: نه، آنگاه پيش پيامبر آمد و به او سلام كرد، آنگاه صورت پيامبر از خشم و ناراحتي سرخ شد، تا جايي كه حضرت ابوبكر ترسيد كه از ناحيه پيامبر چيزي ناخوشايند به عمر برسد لذا بر روي زانوهايش نشست و گفت: اي رسول خدا، بخدا من ظالمتر بودم! وي دوبار اين گفته را تكرار كرد، آنگاه پيامبر فرمود: «ان الله بعثنی الیکم فقلتم: کذبت و قال ابوبکر صدق و واسانی بنفسه و ماله فهل انتم تارکو لی صاحبی؟» الله تعالي مرا بسوي شما فرستاد، آنگاه شما مرا تکذیب کردید و ابوبكر مرا تصدیق کرد و با جان و مالش مرا ياري و حمايت نمود. پس آيا، شما يارم را بخاطر من رها ميكنيد؟» پيامبر دوبار اين جمله را تكرار فرمود. حضرت ابوبكر، بعد از آن ديگر، اذيت نشد.[1] روايت از بخاري. از ابن عباس روايت است كه از او پرسيده شد چه كسي بعنوان اولين نفر به پيامبر ايمان آورد؟ وي گفت: اولين كسي كه به او ايمان آورد، حضرت ابوبكر بود. از عمار بن ياسر روايت است كه گفت: پيامبر را ديدم كه فقط پنج برده و دو زن و ابوبكر همراه او بودند. روايت از بخاري.[2] نكتهها و عبرتها:1- حضرت ابوبكر برترين صحابه ي ميباشد. 2- بر انسان مسلمان لازم است از كسي كه نسبت به او خطا كرده، فوراً عذرخواهي كند و در اين رابطه امروز و فردا نكند. و مشابه چنين شخصي، كسي است كه در دام يكي از معصيتهاي الله تعالي گرفتار شده است، يعني بر او واجب است كه فوراً از آن توبه كند. 3- كسي كه داراي سوابق درخشان و خوب، فراواني است، لازم است لغزشهاي جزئي و ناچيز او مورد بخشايش قرار بگيرد. 4- گذشت و اغماض از خطاي ديگران يك اخلاق والا و ارزشمند اسلامي است كه اصحاب پيامبر به آن متصف گرديدهاند. 5- اعتراف مسلمان به خطا و اشتباهش و درخواست عفو و گذشت از كسي كه نسبت به او خطا كرده، يكي از ارزشها و اخلاقي بزرگمنشانه است كه فقط و فقط عادلان و منصفان بدان متصف ميشوند. 6- وقوع خطا از انسانهاي بزرگ و با فضيلت چيزي از ارزش آنها نميكاهد، زيرا تمام انسانها خطا میکنند و بهترين خطاكاران، توبه كاران ميباشند! 7- براي همنشين، مستحب است، حال و موقعيت همنشين و مخاطب خود و تغييراتي كه بر روي چهره وي پديدار ميشود، اعم از خوشحالي يا غم يا خشم را ملاحظه و مراعات نمايد و بهمين خاطر حضرت ابوبكر تغيير چهره پيامبر را ملاحظه نمود و كوشش كرد تا مسئلهاي را كه موجب خشم و تغيير چهره پيامبرج شده، توضيح دهد. 8- جواز تعريف روبروي انسان اگر در اين كار مصلحتي باشد و بيم آن نرود كه فرد تعريف شده مغرور و مفتون شود.[3]
[1]) صحيح البخاري (3661) حافظ ابن كثير در البداية 4/69-71 گفته است: « و اين مانند نص بر اين است كه او اولين كسي است كه مسلمان شده است و اين همان (قول) مشهور از جمهور اهل سنت است.» سپس اقوالي از بعضي از اهل علم را در اين رابطه ذكر نموده، سپس در 4/73 گفته است: « در حقيقت ابوحنيفه با جمع در بين اين اقوال جواب داده، اولين كسي كه از ميان مردان آزاد ايمان آورد، ابوبكر بود، و از ميان زنان، خديجه و از ميان خدمتكاران و بردگان زيد بن حارثه و از ميان پسر بچهها علي بن ابي طالب بوده است.» نگا: فتح الباري 7/ 24 ـ 170. [2]) يعني وي سنت و روش پيامبرج را ترك نگفته است. و اين اثر را ابن ابي شيبه (18433) و يعقوب در 3/263 و طبري در تاريخش 2/314 از دو طريق كه يكي از آنها ديگري را تقويت ميكند، از ابن عباس، روايت كردهاند. پس اين حديث حسن لغيره است. [3]) صحيح البخاري، مناقب الانصار، باب اسلام ابوبكر (3857) برچسب:صلاح الدین ایوبی, :: :: نويسنده : دارالتحفیظ بندرکنگ
نسب صلاح الدین ایوبی ومحل تولد و سکونت ایشان بیشتر مسلمانان و غیر مسلمانان که کمترین شناخت نسبت به تاریخ داشته باشند صلاح الدین ایوبی را به خاطر شهرت وی در جنگ های صلیبی می شناسند اما ممکن است کمتر کسی باشد که نام اصلی ایشان را بداند نام وی یوسف بن ایوب بن شادی می باشد ( ابوالمظفر) معروف و ملقب به ملک الناصر. خانواده وی از اشراف کُردی بودند که در شهر دوین ( واقع در آخرین نقاط جغرافیای آذربایجان) سکونت داشتند و همچنین خانواده ایشان از سرشناس ترین خاندان روادیه از قبیله هذانیه بودند که این خانواده در سال 532 هجری /1137 میلادی . به تکریت مهاجرت کردند و در قلعه ای ساکن شدند و صلاح الدین در همان قلعه در شهر تکریت ( واقع در عراق) به دنیا آمد . بزرگ شدن صلاح الدین و کسب علم و دانش و کسب مهارت در جنگ از آنجایی که پدر صلاح الدین ، ایوب و عموی ایشان شیر کوه روابط خوبی با عمادالدین زنگی داشتن . بعد از استیلا زنگیان در سال 534 هجری بر شهر بعلبک ( از شهرهای دمشق ) عماد الدین زنگی پدر و عموی ایشان را به عنوان والی خود بر این شهر منسوب کرد . و صلاح الدین نیز به همراه آنها به دمشق رفت و در آنجا توانست از علمای بزرگ دمشق کسب علم کند. در این سال ها شهر های اطراف دمشق مورد تهاجم صلیبیان قرار می گرفت صلاح الدین نیز این مسئله را به خوبی درک می کرد و همین باعث بوجود آمدن جرقه ایی در ایشان شد تا بتواند در آینده صلیبیان را تار و مار کند. از آنجایی که عموی صلاح الدین شیر کوه فردی جنگ جو بود به صلاح الدین فنون جنگ را نیز آموزش داد . نخستین حضور صلاح الدین در میدان نبرد در سال 599 هجری در حمله ای که به مصر انجام گرفت و فرماندهی آن حمله بر عهده شیر کوه بود ، شیر کوه صلاح الدین را نیز به همراه خود برد که بعد از فتح مصر توسط شیر کوه ، وی بعنوان حاکم مصر منسوب شد و صلاح الدین نیز بعنوان وزیر او منسوب شد . از بین رفتن حکومت و سلسله فاطمیان زمانی که شیر کوه و صلاح الدین در مصر بودند ، مصر در زیر نظر مستقیم فاطمیان قرار داشت . دیری از حکومت شیر کوه بر مصر نگذشت که ایشان وفات یافت و صلاح الدین بعنوان جانشین او به عنوان حاکم مصر منسوب شد . در آن زمان حکومت فاطمیان در دست العاضد الدین الله بود که در سال 567 هجری به سبب مریضی وفات یافت . در اینجا بود که صلاح الدین حکومت مصر را در دست گرفت و از فرصت استفاده کرد و شیوه خواندن خطبه را از آن زمان که در حکومت فاطمیان خوانده می شد تغییر داده و به عقیده اهل سنت و جماعت خطبه ایراد کرد و در همین جا بود که حکومت فاطمیان به پایان رسید، در آن زمان صلاح الدین هنوز از نورالدین زنگی ( فرزند عمادالدین ) پیروی می کرد ، تا اینکه در سال 569 هجری نورالدین محمد زنگی وفات یافت و در اینجا بود که سلسه ایوبیان آغاز گشت . خط مشی و عقیده سلسه ایوبیان بعد از فرو پاشی حکومت فاطمیان و گمراهی که در آن زمان سرزمین مصر را فرا گرفته بود، صلاح الدین راه و روش نورالدین زنگی در حکومت را پیش گرفت، در جامعه عدالت را بر قرار نمود و در حکومت راه و روش خلفاء راشدین بنا بر عقیده اهل سنت و جماعت را بعنوان خط مشی خود انتخاب نمود . همچنین با مذهب اسماعیلیه جنگ کرد و سرزمین مصر را از بدعت ها پاک نمود و افرادی که بعد از صلاح الدین در سلسه ایوبیان به حکومت رسیدند این کار را ادامه دادند صلاح الدین برای اینکه بدعت ها از جامعه پاک شود و عقیده اهل سنت و جماعت در مصر و اطراف آن توسعه پیدا کند تلاش های زیادی انجام داد که از جمله آنها در سال 572 هجری بعد از تمکن کامل بر مصر کار های فرهنگی به شرح زیر انجام داد : 1. بنا مدرسه صلاحیه در کنار قبر امام شافعی رحمة الله عیله که مدیریت آن مدرسه را به شیخ خبوشانی سپرد . که مدرسه بسیار بزرگ و مجهزی بود 2. مدرسه شهر حسینی که در قاهره بنا نهاد و مدیریت آن را به فقیه البهاء الدمشقی سپرد تا اینکه مردم را به عقیده صحیح راهنمایی کنند و باقیمانده بدعت های فاطمیان را از بین ببرند . 3. از جمله مدارسی که در این زمان بنا شد مدرسه فاضلیه بود که آن را مخصوص پیروان شافعیه و مالکیه قرار داد که کتب بسیاری در آنجا بود. 4. و مدارس دیگر از جمله دارالحدیث الکاملیه در قاهره و همچنین مدرسه های بزرگ و مجهز دیگر . صلاح الدین در عرصه پادشاهی و کشور داری از آنجایی که مردم شام صلاح الدین را مردی بسیار عادل دیده بودند و همچنین این مسئله که بر عقیده اهل سنت بودند باعث شد که او را به شهر های خود فراخواندند و ایشان در سال 570 هجری به دمشق رفت و با استقبال با شکوه مردم آنجا رو به رو شد و این مسئله به دیگر شهر مانند بعلبک و حماه و حمص و حلب نیز کشیده شد و تمام این سرزمین ها زیر نظر صلاح الدین قرار گرفت . در این زمان از آنجایی که صلیبیان موقعیت خود را به شدت در خطر می دیدند افرادی را برای ترور صلاح الدین به شهر حلب فرستادند که این افراد در نزدیکی خیمه صلاح الدین دستگیر شدند و نتوانستند عملیات ترور را به پایان برسانند . بعد از وارد شدن سرزمین های شام به زیر حکومت ایوبیان ، صلاح الدین در سال 581 هجری به موصل رفت و در آنجا با عزالدین مسعود که حاکم موصل بود پیمانی بست تا اینکه موصل زیر حکومت عزالدین مسعود باقی بماند و جزئی از قلمرو ایوبیان باشد . صلاح الدین تا زمان وفات عزالدین این پیمان را تغییر نداد و با وفات عزالدین مسعود صلاح الدین توانست جبهه اسلامی را یکپارچه کند و در این زمان او به عنوان قوی ترین حاکم مسلمان منطقه شناخته شد و حال تصمیم گرفت به هدف های بزرگتر خود یعنی آزاد سازی قدس و سرزمین های فلسطین و دیگر سرزمین های اسلامی به بپردازد . حملات صلیبیان بر صلاح الدین و قصد براندازی حکومت ایوبیان و اولین نبرد صلاح الدین با صلیبیان سال های 570 تا 572 هجری زمانی بود که صلیبیان با غارت هایی که در شهر های حما و حمص و غیره انجام می دادند قصد فرو پاشی این سلسله را داشتند که موفق به انجام این کار نشدند تا اینکه در سال 572 هجری که صلاح الدین به مصر آمد خواست به همراه بیست هزار سرباز در جمادالاول سال 573 هجری به صلیبیان در جنوب فلسطین حمله کند که بعد از رسیدن سپاه صلاح الدین به آنجا صلیبیان متفرق شدند در این هنگام که سپاهیان مشغول جمع کردن غنایم بودند سپاه صلیبی که در کمین بود به آنها حمله کرد و صلاح الدین در این جنگ یعنی جنگ رمله متحمل شکست شد و بازگشت . بعد از این واقعه صلاح الدین در سال های بعد شروع به تشکیلات اداری و نظامی منسجم کرد و این شکست درس های بزرگی به او داد و بخاطر همین در روز 2 ربیع لااول 582 به دمشق آمد و تمام سرزمین های خود را برای آزاد سازی قدس و تار و مار کردن صلیبیان سازماندهی کرد . جنگ حطین
در سال 582 هجری در جمادی الآخر بلدوین پنجم پادشاه صلیبیان فوت کرد . در همین هنگام نیز صلاح الدین بعد از مشوره با بزرگان در محرم 583 هجری از دمشق به قصد جنگ با صلیبیان جنوب فلسطین خارج شد تا اینکه در صبح جمعه 24ربیع الآخر 583 هجری جنگ آغاز شد و در روز شنبه لشکر صلیبیان توسط سپاه اسلام که در شب محاصره شده بود شکست خورد .
کلید فتح بیت المقدس
پیروزی در جنگ حطین راهی بود برای آزاد سازی فلسطین ، چون با این پیروزی راه آزاد سازی بیت المقدس و دیگر سرزمین های فلسطین باز می شد.
صلاح الدین و فتح بيت المقدس
بعد از پیروزی در جنگ حطین صلاح الدین تمام نیروهای خود را که در طول این سال ها برای انتشار توحید در سرزمین های اسلامی فرستاده بود به جنوب فلسطین فرا خواند . در این هنگام تعداد سربازان صلیبی که فقط در قدس بودند بیش از 60 هزار نفر بود . این جنگ در صبحگاه 21 رجب 583 هجری / 26 سبتامبر 1187 میلادی آغاز شد و صلیبیان در داخل شهر متحصن بودند و درگیریهایی پیش آمد این درگیریها ادامه داشت تا 29 سبتامبر که سپاه اسلام توانست بر قسمتی از شهر تسلط پیدا کند و پرچم خود را بر فراز آنجا نصب نماید . در اینجا بود که صلیبیان یقین کردند شکست خواهند خورد ، فرستادگانی برای صلح و تسلیم قدس فرستادند اما صلاح الدین این را قبول نکرد و گفت : شما را رها نمی کنم تا اینکه با شما همان کاری را بکنم که با مردم مسلمان این شهر در سال 491 کردید ( صلیبیان در آن سال هنگام ورود به شهر قدس تعداد بسیار زیادی از مسلمانان این شهر را از دم تیغ گذرانده بودند ) بعد از این صلیبیان دوباره به مشوره نشستند و تصمیم بر این شد که فردی به نام بالیان دی ابلین را به سوی صلاح الدین بفرستند و در مقابل تسلیم شهر قدس به آنها اجازه داده شود سالم با دادن فدیه از شهر خارج شوند و صلاح الدین نیز این را قبول کرده و در روز جمعه 27 رجب 583 هجری / 12 اکتبر 1187 میلادی شهر قدس تسلیم صلاح الدین شد ب اشروط مشخص ، بعد از آن صلاح الدین بر هر یک از در های شهر امیری مقرر کرد تا در مقابل دریافت فدیه اجازه دهند صلیبیان از شهر خارج شوند گروهی از آنها نیز با دادن فدیه در همان جا ماندن. بعد از آن صلاح الدین دستور داد آثار به جا مانده از صلیب که در بیت المقدس بود دور انداخته شود و همچنین بعضی از قسمتهای مسجد که در غیر محل خود استفاده شده بود ( بعضی از قسمت مسجد بعنوان انبار غلات و قسمت دیگر بعنوان محل نگه داری اسب ها شده بود ) نوسازی شود .
اولین نماز جمعه و شروع برخی از اصلاحیات
اولین نماز جمعه دو هفته بعد از فتح بیت المقدس در آنجا برپا شد و صلاح الدین همان اعمالی را که در مصر انجام داد در اینجا نیز شروع کرد و مدارسی برای ترویج و علوم اسلامی بنا نهاد .
دومین فتح بیت المقدس و انتظار حال و حاضر مسجد الاقصی
در ابتدا فتح بیت المقدس توسط خلیفه راشد مسلمین عمربن خطاب رضی الله عنه در سال 15 هجری صورت گرفت و بار دیگر در قرن 6 هجری این فتح توسط سلطان صلاح الدین ایوبی تکرار گشت و الان نیز بیت المقدس و سرزمین فلسطین در انتظار عمر و صلاح الدین های دیگر این امت هستند تا بار دیگر مسجد الاقصی را به آغوش مسلمین باز گردانند.
بازگشت صلاح الدین به دمشق
بعد از انجام نبرد هایی صلاح الدین بار دیگر در ربیع الاول سال 584 هجری به دمشق بازگشت ، و بقیه عمر خود را در دمشق گذراند.
صلاح الدین در بستر مریضی و وفات
بعد از سکونت صلاح الدین در دمشق و ادراه سرزمین ها و گسترش عدل و داد در جامعه سرانجام ایشان در شبانگاه شنبه 16 صفر 589 هجری دچار کسالت و ضعف شدند و سردرد بسیار شدیدی به ایشان دست داد . اما این مسئله با مشورت بزرگان شهر از دید مردم پنهان ماند . تا اینکه 4 روز بعد از این مسئله حال ایشان بسیار وخیم گشت معروف است که می گویند ایشان به استمرار لفظ (( سبحان الله )) بر زبانشان جاری بود و این را تکرار می کردند . تا اینکه خبر به گوش مردم رسید و همه در محل خوابگاه ایشان جمع شده بودند . در روز دهم از مریضی ایشان بخاطر معالجتی که انجام شد مریضی ایشان کمی بهبود یافت و مردم از این خبر بسیار خوشحال شدند .
تا اینکه ایشان وقتی 18 روز از مریضی شان می گذشت در ساعات اولیه چهار شنبه 27 صفر سال 589 هجری مریضیشان دوباره شدت پیدا کرد و بسیار ضعیف شدند که در آن هنگام بزرگان و علمای زیادی در نزد ایشان حاضر بودند و ایشان با حال وخیمی از هوش رفتن . شیخ ابو جعفر می گوید : من در نزد وی قرآن تلاوت می کردم تا اینکه به آیه ( هوالله لا اله الا هو علم الغیب و الشهادة) "22حشر" رسیدم متوجه شدم که صلاح الدین می گوید صحیح است ، صحیح است .
و ایشان در روز چهار شنبه 27 سفر 589 هجری بعد از نماز صبح وفات یافتند.
قاضی بن شداد می گوید: " به خدا قسم از مردم شنیدم که می گویند حاضر هستیم جان خود را فدای او کنیم و او زنده بماند، چون او بود که ما را عزت بخشید و می گوید : در مورد خودم و دیگران این را می دانم که اگر می شد جانمان را فدای او بکنیم ، ما جانمان را فدای او می کردیم "
و بعد از نماز ظهر آن روز مشغول غسل و تکفین او شدند و فردی بنام الدَّولعی الفقیه او را غسل داد و در نزدیکی های نماز عصر نیز به خاک سپرده شد .
می گویند: شمشیر وی نیز به دستور قاضی فاضل یکی از بزرگان به همراه جسدش به خاک سپرده شد ، استدلال به اینکه با تکیه بر آن وارد بهشت شود چون بر دشمنان خود به وسیله آن غالب شد .
خواب بشارت دهنده : ابوشامه در کتاب الروضتین می آورد که : در بعضی کتب این را یافتم که : " شخصی در شب وفات سلطان صلاح الدین خواب دید که به وی گفته می شود : یقیناً در این شب یوسف از زندان خارج شد " و همچنین در روایتی از رسول الله صلی عیله وسلم وارد شده که : ( الدنیا سجن المومن و جنة الکافر) . دنیا زندان فرد مومن و بهشت کافر است. و می گوید که خارج شدن یوسف بن ایوب –رحمه الله علیه- از این دنیا چیز دیگری جز آزادی از زندان نبود و در بهشت برای وی فتح شد و این آخرین چیزی بود که ایشان آرزوی فتح آن را داشت برچسب:سلمان فارسی, :: :: نويسنده : دارالتحفیظ بندرکنگ
سلمان فارسی سلمان در خانوادهای زرتشتی و صاحب نفوذ، در روستای «جی» از توابع اصفهان به دنیا آمد. پدرش نام او را «روزبه» گذاشت . وی چون به سنّ جوانی رسید، به دستور پدرش خدمتگزار آتش و متولّی آتشکده گردید. روزی سلمان به دستور پدرش از روستا به باغ میرفت، در مسیر راه از کنار کلیسای مسیحیان عبور کرد. صدایی از درون کلیسا توجه او را به خود جلب کرد. او که تا آن روز از هیچ دینی جز دین مجوسیّت (زرتشتی) خبر نداشت، برای همین وارد آن کلیسا شد. وقتی وارد شد، فهمید که این صداها، زمزمهی دعای عبادتکاران نصارا (مسیحی) است. با خود گفت: به خدا سوگند دین مسیحیان که خدای یکتا را میپرستند، بهتر از آتشپرستی است. همان جا نشست و با شور و اشتیاق فراوان عبادت آنها را مشاهده کرد و از شنیدن زمزمهی آنها لذّت برد. او چنان سرگرم تماشای آنها بود که فراموش کرد به سرکشی باغ برود. چون هوا کمکم به تاریکی میگرایید، لذا دیگر فرصتی برای تماشا نداشت. اما قبل از این که به روستا برگردد، دربارهی دین مسیح، پیروان راستین و مرکز آن دین، سؤالاتی پرسید و سپس به طرف روستا برگشت. پدرش فهمید که او تحت تأثیر دین مسیحیان قرار گرفته و از ترس این که شاید دین مجوس (آتشپرستی) را رها کند، او را در خانه زندانی نمود تا دیگر سراغ مسیحیان نرود. سلمان در فرصتی مناسب از زندان فرار کرد و مخفیانه همراه آن کاروان، به سرزمین شام سفر کرد. و در پی حقیقت به شهرهای مختلفی همچون موصل عراق و نصیبین ترکیه و عموریه سفر کرد . و با کشیش های مختلفی همنشین شد. هنگامی که نزد کشیش عموریه بود او را از نزدیک بودن بعثت پیامبر آخر زمان در دیار عربستان آگاه ساخت و به او گفت: آن پیامبر از شهر خود (مکه) به نخلستانی که میان دو کوه قرار گرفته (مدینه) هجرت خواهد کرد و آن پیامبر تابع حضرت ابراهیم میباشد. او به سلمان گفت: پیامبر آخر زمان، سه نشانه دارد: 1- صدقه قبول نمیکند. 2- هدیه را قبول میکند. 3- میان دو شانهی او مهر نبوت وجود دارد. حال تو اگر میتوانی خودت را به آن سرزمین برسان. در مسیر حرکت به سرزمین عربستان به یک تاجر یهودی فروخته شد پس از مدّتی، یکی از یهودیان بنی قریظه که به وادی القری رفته بود سلمان را از صاحبش خرید و به مدینه برد. سلمان رضي الله عنه با دیدن مدینه و نخلهای فراوان و کوههای بزرگ و طرف مدینه، اوصافی را که از راهب عموریه شنیده بود به یاد آورد و از این که یکی از نشانههای راهب به تحقق پیوسته بود، بسیار خوشحال بود. روزی سلمان رضي الله عنه بالای درخت خرما مشغول کار بود و آقایش پای درخت نشسته بود که پسرعمویش آمد و به او گفت: خدا قبیلهی اوس و خزرج را نابود کند. پرسید: چرا؟ گفت: مردی به نام « محمد » پیدا شده که ادّعای پیغمبری میکند. او از مکه به قبا آمده و همهی مردم را دور خود گرد آورده است. سلمان رضي الله عنه با شنیدن این سخن از خوشحالی به لرزه افتاد و نزدیک بود از بالای درخت بیفتد. با عجله پایین آمد و از آنها پرسید: ماجرا از چه قرار است؟ محمد کیست؟ الآن کجاست؟ آقایش خشمگین شد و سیلی محکمی به او زد و گفت: برو به کارت برس! سلمان نشانههای پیامبر آخر زمان را که از راهب عموریّه شنیده بود، به خاطر داشت. شب هنگام مقداری خرما برداشت و مخفیانه به قبا رفت و به حضور حضرت رسول اکرم صلي الله عليه و سلم مشرّف شد و خدمت آن سرور عرض کرد: شنیدهام که شما انسان صالح و شایستهای هستید و گروهی از غریبان و مستمندان نیز همراه شما هستند. من مقداری خرما به عنوان صدق برای شما آوردهام تا تناول بفرمایید. حضرت رسول صلي الله عليه و سلم به یاران خود اشاره فرمودند که آن خرماها را بردارند و بخورند اما خودشان از آن خرماها تناول ننمودند. سلمان از این که توانسته بود نشانهی دیگری از محبوب و گمگشتهی خویش بیابد بسیار خوشحال و مسرور شد، اما چون فرصتی نداشت تا بیشتر با پیامبر بحث کند، نزد آقایش برگشت و ادامهی تحقیقش را به فرصتی دیگر واگذار کرد. چند روز بعد باخبر شد که حضرت رسول صلي الله عليه وسلم از قبا به مدینه تشریف بردهاند؛ بنابراین، در اولین فرصت اندکی خرما را که برای خود جمع کرده بود، برداشت و مخفیانه به مدینه رفت و در مجلس حضرت رسولاکرم صلي الله عليه وسلم حاضر شد و خرماها را خدمت آن حضرت تقدیم نمود و عرض کرد: این خرماها را به عنوان هدیه قبول فرمایید. حضرت صلي الله عليه وسلم آن را قبول فرمودند و اندکی از آن خوردند و سپس میان یاران خود تقسیم کردند. به این طریق دو نشانه از نشانههای پیامبری حضرت رسول برای سلمان ثابت شد و تنها یک مورد دیگر باقی مانده بود که سلمان میبایست راجع به آن اطمینان حاصل کند و آن مهر نبوت بود. سلمان منتظر بود تا بتواند آن را مشاهده کند. مسلمان شدن سلمان رضي الله عنه سلمان روزی پیامبر صلي الله عليه وسلم را در قبرستان بقیع در حال تشیع جنازهای مشاهده کرد. پس از سلام و عرض ادب، پشت سر آن حضرت به راه افتاد تا بتواند مهر نبوّت آن سرور را ببیند. پیامبر متوجّه شد که منظور سلمان چیست؟ به همین خاطر وقتی به کنار قبر رسید، پارچهای را که روی شانههایش انداخته بود، کنار زد تا مسلمان مهر نبوت آن حضرت را به خوبی ببیند. سلمان رضي الله عنه وقتی مهر درخشان آن حضرت را دید، جلو رفت و آن را بوسید و به گریه افتاد و شهادتین را بر زبان جاری کرد. نقش سلمان در جنگ احزاب در جنگ احزاب پیامبر صلي الله عليه وسلم مهاجرین و انصار را جمع کرد تا با آنها دربارهی دفع این شرّ بزرگ، مشورت نماید. هر کدام از یاران پیامبر نظر خود را بیان نمودند، سلمان هم که به حضور در آن مجلس مشرّف شده بود، رأی خود را خدمت حضرت رسول بیان نمود و گفت: در سرزمین عجم هرگاه لشکر انبوهی قصد شهری نماید و اهالی آن شهر توانایی مقاومت نداشته باشند، در اطراف شهر خود خندقی میکنند تا دشمن نتواند به آسانی حمله کند. که این رای مورد قبول واقع شد. سلمان رضي الله عنه در مدینهی منوّره، یکی از خدمتگزاران نزدیک و مخلص حضرت رسول صلي الله عليه وسلم بود . حضرت عمر رضي الله عنه در دورهی خلافت خود، وی را استاندار مداین نمود. برخی از فرمایشات گوهربار سلمان قتاده از حضرت سلمان رضي الله عنه چنین نقل کرده است: هرگاه پنهانی کار ناشایستهای انجام دادی، بکوش تا مخفیانه کار شایستهای نیز انجام دهی. و هرگاه آشکارا کار بدی انجام دادی، پس بکوش تا آشکارا کار نیکی نیز انجام دهی. حفص بن عمرو سعدی از عمویش نقل نموده که: سلمان رضي الله عنه به شخصی از قبیلهی بنی عبس گفت: برادرم! علم بسیار زیاد است و عمر کوتاه، پس علمی را بیاموز که در امور دینت به آن نیاز داری و عمر خود را در آنچه به آن نیاز نیست، صرف نکن. و همچنین می فرماید سه چیز آن قدر مرا اندوهگین میسازند که هرگاه به آنها میاندیشم، به گریه میافتم: الف ـ جدایی از محمد صلي الله عليه وسلم و یارانش. ب ـ صحنهی هولناک قیامت و عذابهای آن. ج ـ ایستادن در مقابل خداوند متعال در حالی که نمیدانم به بهشت خواهم رفت یا دوزخ؟ تواضع و فروتنی سلمان رضي الله عنه ابونعیم در کتاب حلیه، از ثابت بنانی (رحمه الله) نقل کرده که وقتی سلمان رضي الله عنه امیر مدائن بود، مردی از اهل شام در بازار او را دید و به گمان این که او حمّال است، از او خواست تا کولهبارش را بردارد. سلمان رضي الله عنه بنا به دستور آن مرد، کولهبار او را بر دوش نهاد و همراه او رفت. مردم چون سلمان را میدیدند که کولهباری را بر دوش نهاده، از او میخواستند تا آن کولهبار را از روی دوشش بردارند و به او کمک کنند، اما سلمان اجازه نمیداد و میگفت: این امانت به من سپرده شده است، پس خودم آن را برمیدارم. آن مرد غریب از این که مردم زیاد به او احترام میگذاشتند، به شگفت آمد و پرسید: مگر این مرد کیست که این همه به او احترام میگذارند؟ مردم گفتند: این مرد، سلمان، یار وفادار و مخلص رسول الله صلي الله عليه وسلم و امیر این شهر است. آن مرد شرمنده شد و از سلمان معذرتخواهی کرد و گفت: من شما را نشناختم، خواهش میکنم اجازه دهید کولهبار را از روی دوشتان بردارم. اما سلمان قبول نکرد و گفت: من قصد کردم که به خاطر خدا به تو کمک کنم و تا وقتی که بارت را به مقصد نرسانم، آن را بر زمین نخواهم گذاشت. وفات سلمانرضي الله عنه سلمان رضي الله عنه در آخرین روز زندگیش، چون فهمید که وقت رحلتش نزدیک است، به همسرش گفت: در و پنجرههای اتاق را باز نگه دار و مقداری مسک را با آب مخلوط کن و آن را در اطراف بستر من بپاش؛ زیرا امروز کسانی به زیارت من میآیند که از نوع جنّ و انسان نیستند. همسرش میگوید: وقتی آب مسک را در اطراف بستر او میپاشیدم، دیدم که روح پاک او از بدنش خارج شد. در حالی که مانند خوابیدهای بر بستر خود دراز کشیده بود. تاریخ وفات وی را سال 32 یا 34 هجری، یعنی دوران خلافت حضرت عثمان رضي الله عنه ذکر کردهاند. اکنون آرامگاه وی در قسمت شرقی ایوان مدائن عراق است. رضی الله عن سیدنا سلمان وعن سائر الصحابه والتابعین . برچسب:, :: :: نويسنده : دارالتحفیظ بندرکنگ
وان دورن… از دشمنی با اسلام تا در آغوش مکه و مدینهمعاون پیشین رئیس حزب افراطی و ضد اسلام جناح راست پارلمان هلند، آرناود وان دورن وارد مدینه ی منوره شد تا از عربستان سعودی دیدن کند و مناسک عمره را به جا آورد و به مسجد پیامبر، شهر ریاض و شهرهایی دیگر در عربستان برود و با شخصیت های اسلامی و علمایی که در این مکان ها زندگی می کنند ملاقات داشته باشد. وی یکی از تولید کنندگان فیلم موهن “فتنه”، در زیارت قبر پیامبر اکرم (ص) در مسجد النبی (ص) گریست. او در اولین دیدارش با شیخ صالح مغامسی، امام و خطیب مسجد قبا و رئیس مجلس مرکز مطالعات و تحقیقات مدینه منوره ملاقات نمود. این سفر پس از آن صورت گرفته است که وان دورن پس از یک سال تحقیق، اعلام کرد که مسلمان شده است. این خبر در بسیاری جاهای دنیا به طور گسترده منتشر شد. در پی آن، “اتحادیه ی کانادایی دعوت” که در دیداری به عربستان سعودی رفته است میزبان این شخص شد. این اتحادیه پیش تر نیز میزبان شخصیت های مشهوری شده بود که مسلمان شده بودند. بارزترین این شخصیت ها بوکسر آمریکایی، مایک تایسون، را می توان نام برد. وان دورن هم اکنون رئیس حزب پارلمانی مستقلی در هلند و عضو مجلس شورای شهری لاهه و شخصیتی بارز و مشهور است. او در مورد علت این انتخاب چنین توضیح داد: “من شخصی هستم که با شنیدن گفته ها و رد و بدل آن ها (بین مردم) بر چیزی حکم صادر نمی کنم. من با یکی از همکاران مسلمانم در شورای شهر لاهه ارتباط داشتم و بحث هایی طولانی با هم داشته ایم. او مرا به مسجد برد. آن ها به من بسیار لطف داشتند. پس از بحث و گفت و گوهایی طولانی، با تمام آزادی، تصمیم گرفتم مسلمان شوم. این یک تصمیم شخصی است و نمی خواهم کسی با من در این باره مناقشه کند.” وان دورن پس از اعلام اسلامش بر روی تویتر، به سرعت، عکس العمل هایی متفاوت مشاهده کرد. برخی از او حمایت می کردند، برخی شک و شکوک خود را اعلام می نمودند، برای برخی نیز، این انتخاب قابل پذیرش نبود. او گفت: “برای بعضی ها خائن به حساب می آیم، و به نظر بعضی دیگر تصمیم درستی گرفته ام.” او در این باره چنین اظهار نظر کرد که: ”بین کسانی که مرا تایید نمودند یا تصمیم مرا نپذیرفتند یا نسبت بدان شک و شکوک داشتند؛ من می گویم که این یک انتخاب شخصی بوده است. من نمی خواستم وارد جنگ های رسانه ای شوم.” او مسایل اعتقادی و عبادی را چیزهایی شخصی به حساب می آورد که برای حفظ حریم خصوصی نباید در آن ها غرق شد. کسانی بوده اند که همیشه به صفحه ی او می آمدند، اما اکنون احساسات مخالف و نفرت باری را برای او می فرستند. او از این احساسات ابراز تأسف کرد و گفت: ”بسیار تأسف بار است که تمام این نظرات، از نفرت و تحقیر و جهل سرچشمه گرفته باشد.” او همچنین از حامیانش تشکر کرد و گفت: ”از هر کسی که مرا با این حمایت های معنوی و واکنش های مثبت، یاری داده است، ممنونم” او همچنین از دعوتی که از او شده تا به عربستان سعودی برود، استقبال نمود و گفت: ” برای من این افتخار بزرگی است که دعوتی هم چون این را دریافت نمایم و درست نیست که این دعوت پذیرفته نشود.” او در مسجد “السنة”، در لاهه، اسلام خود را اعلام کرد؛ مسجدی که از جنبش های سلفی به حساب می آید و یکی از دشمنان حزب آزادی و رهبر افراط گر، گرت فیلدرز آن به شمار می رود. آن ها پیش تر خواسته بودند این مسجد بسته شود. آن ها امام سابق آن “فواز جنید” را متهم به مخالفت با ارزش های هلندی کردند و خواستار اخراج او از هلند شدند. عجیب این جاست که خبر اسلام آوردن وان دورن با شک و شکوک و واکنش های مختلفی رو به رو شده است چرا که او به عنوان ” دشمن سرسخت دین اسلام” مشهور بوده است.
منابع: عکاظ، الجزیرة نت برچسب:, :: :: نويسنده : دارالتحفیظ بندرکنگ
دلیل استقبال از شبکه های ماهواره ای کلمه، نور و وصال چیست؟!مدتی است که شبکه های ماهواره ای فارسی زبان و مذهبی اهل سنت، در بین هموطنان اهل تسنن، جایگاه پیدا کرده اند و از هر کوی و برزنی به درون خانواده ها راه یافته اند و حتی در بین شیعیان نیز جا باز کرده اند، به ویژه برای خانم ها و کسانی که در مساجد، مدارس و مراکز دینی کمتر حضور دارند و مباحث مذهبی این شبکه ها برای شان تازه و شنیدنی است؛ چرا؟ آیا اهل سنت داخل کشور به مذهب خویش علاقه مندتر شده اند؟ آیا این شبکه ها سخن تازه ای دارند؟ آیا کارشناسان و علمای این شبکه ها از کارشناسان و روحانیان اهل سنت داخل قوی تر و کارشناس ترند؟ آیا شبکه های سراسری و استانی جذابیت خود را از دست داده اند؟ آیا کانال های داخلی حرف دل اهل سنت را نمی زنند؟ و آیا…؟ نمی خواهم از فراق ها و فاصله ها بگویم، چون با وجود تلاش ها و شعارها و شعورهای وحدت خواهانه، متأسفانه عوامل بسیاری باعث شده مرزها و خطوط بین مسلمانان پررنگ تر شود و شکاف ها گسترده تر گردد! همچنین در این گفتار به تحلیل یا قضاوت درباره ی خط و مشی این شبکه ها و عوامل قوت و ضعف شان نمی پردازم که خود مجالی دیگر می طلبد. برای پاسخ به پرسش های طرح شده باید گفت: نفرت و عشق امری قلبی است که به توان جذب و دفع طرفین بستگی کامل دارد؛ اگر در جایی خلأ باشد، به یقین به گونه ای پر خواهد شد. به نظر می آید استقبال از این شبکه ها نتیجه ی گسستی است که بین صدا و سیما و اهل سنت کشور به وجود آمده است؛ هنگامی که یک سنی پس از سال ها از تلویزیون منزلش و به زبان رسمی کشور می شنود که از یاران و همسران پیامبر- صلی الله علیه و آله وسلم- به نیکی یاد می شود و به جای کنایه و اشاره و یا لعن و نفرین و بی حرمتی به آن بزرگواران، القاب و اوصافی همانند حضرت، سیدنا، ام المؤمنین، امیرالمؤمنین، خلیفه ی راشد، رضی الله عنه، و … در کنار نام اصحاب و خاندان رسول الله- صلی الله علیه وآله وسلم- ذکر می شود، دلش شاد می گردد. یا وقتی پس از سال ها نظرات و دفاعیات مذهب تسنن را از رسانه اش می شنود، از قضاوت های یک جانبه و تحلیل های حاکمانه ی کارشناسان مذهبی صدا و سیما رنجور و دلگیر می شود، یا هرگاه به تماشای مستند یا فیلم و سریالی از این شبکه ها می نشیند که با مبانی مذهبی و فکری اش سازگار است، طبیعی است که برخی از سریال ها و فیلم و مستندهای صدا و سیما را به باد انتقاد بگیرد. به راستی اگر در رسانه ی ملی یا حداقل در شبکه های استان های سنی نشین ساعاتی برای کارشناسان اهل سنت اختصاص داده شود تا از باورهای مذهبی و فقهی و کلامی خویش بگویند، مردم به آن سوی مرزها چشم می دوزند؟! اگر فیلم سازان و برنامه نویسان سنی مذهب تشویق شوند در راستای دیدگاه های مذهبی خود تولید داشته باشند و محصولاتشان سراسری و رسانه ای شود، جایی برای نفوذ خارج نشینان می ماند؟! اگر علما و کارشناسان توانمند اهل سنت در صدا و سیما جایی برای اظهار نظر داشته باشند، با اعتدال و انصاف بیش تری سخن نخواهند گفت؟! درست است که گاهی از رسانه ی ملی درباره ی اهل سنت، بویژه در هفته ی وحدت، برنامه ها و مستنداتی پخش می شود، اما متأسفانه به همین هفته یا مناسبت های خاص محدود است و محتوای برنامه ها نیز بیش تر بیانگر آداب و رسوم محلی و بومی است تا بیان نگرش های دینی و مذهبی. به اعتراف برخی از مقامات رسمی و نیمه رسمی، جمعیت اهل سنت حدود ده میلیون است، هرچند اهل سنت خودشان را بیش تر از این می دانند. حال اگر کمترین آماری را بپذیریم که مجله اهل سنتِ وابسته به شورای برنامه ریزی مدارس دینی اهل سنت، در نخستین شماره اش در دو سال پیش منتشر کرده است، جمعیت اهل سنت هفت ونیم میلیون است، یعنی ده درصد کل کشور، آیا نباید سهم شان در برنامه های رسانه ی ملی، همین درصد باشد!؟ مسؤولین رسانه ی ملی اخیرا برای پیشگیری از نفوذ روز افزون شبکه های ماهواره ای بیگانه که به پخش فیلم، سریال، موسیقی، خبر، ورزش، مستند، و… مشغولند، چاره اندیشیده اند و انواع شبکه های داخلی و ماهواره ای را در برابر هر یک از آن ها مجهز و افتتاح کرده و می کنند، پس شایسته است نیم نگاهی به درخواست های اهل سنت هم داشته باشند تا فاصله ها کم تر وکم تر گردد و هفته های وحدت به سالیان وحدت و قرون یکدلی تبدیل شود. نویسنده: عبدالظاهر سلطانی برچسب:اسلام ومساوات, :: :: نويسنده : دارالتحفیظ بندرکنگ
اسلام ومساوات مساوات،يعنی اينکه مردم در جامعه از لحاظ جايگاه اجتماعی،حقوقی،داشتن مسؤليت ها وفرصت ها يکسان وهمانند باشند. سوی الشيء بالشيء :جعله مثله سواء،يعنی آن را همانند ومساوی آن کرد. در قران کريم آمده است:بَلَى قَادِرِينَ عَلَى أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ [القيامة:4 ]؛« آری! ما حتی ميتوانيم سرانگشتان او را ( که يکی از دقائق اندام بدن است) کاملاً همسان خودش بيافرينيم». همچنين« سواء» بر معنای توسط وتعادل دلالت دارد. گفته می شود: فلان وفلان سواء، يعنی با يکديگر مساوی اند. وقوم سواء: يعنی گروه مساوی. سخن در باره ی مساوات وبرابری از آن زمان در انديشه ی تمدن غربی اشاعه يافت که انقلاب فرانسه آن را در بيانيه ی که در سال 1789م صادر کرد،به عنوان يکی از مبادی حقوق بشر اعلان داشت. از آن زمان مساوات وبرابری در بسياری از قوانين وپيمان های بين المللی وارد گرديد. معمولا از برابری در اين زمينه ها ياد می شود: برابری فکری،برابری اقتصادی،برابری شهروندی،برابری اجتماعی. همچنين در روابط شهروندان داخلی وروابط ميان امت ها ودولت ها وميان جنسيت ها،قوميت ها وملت ها از آن سخن به ميان می آيد. برخی از مکاتب وفلسفه ها در معرفی روش های خود جهت اجرای اصل مساوات ميان مردم به خيالپردازی گراييده اند. از اين رو تصور کرده اند که می توان همانندی کامل وبرابری حقيقی را درهمه ی زمينه ها ميان مردم بر قرار کرد،به ويژه در زمينه های اقتصادی واجتماعی که معمولا اوضاع ومراتب آن ها متأثر از اوضاع اقتصادی ومعيشتی است. |