مدرسه حفظ بندرکنگ

سعید دیرستانی

 

 

علی محمودی

 

 

عبدالله گزیری

 

 

محمد دلاویز

 

 

داوود میرشکاری

 

 

احمد حق شناس

 

 

حسام علی خواه

 

 

 

 

 

 

خالد بن ولید رضی الله عنه

   ایشان ابوسلیمان خالدبن ولید بن مغیرة القریشی المخزومی هستند. نام پدر ایشان ولید بن مغیره و نام مادرش لبابه الصغری بنت حارث میباشد.

   به دلیل اینکه ولید پدر خالد در میان اهل مکه شخصیتی اصیل و با نسبی بود خالد با داشتن یک تکیه گاه محکم و بدون هیچ گونه فقر و تنگدستی بزرگ شد و بخاطر همین مسئله شوق او نسبت به کارهای جنگی زیاد بود . او یک نخبه بود و در فن سوارکاری و سلاح زنی و همچنین  یک فرمانده موفق و غیور و دلیر که به تمام فوت و فن های جنگ آشنایی کامل داشت .

   از جمله تدبیرها و زیرکی های ایشان در جنگ احد علیه مسلمانان می توان نام برد که عامل اصلی شکست مسلمانان در این جنگ بود و همچنین در روز خندق یک روز کامل را تا شب شمشیر زد ولی پیروز نشد و هنگامی که احزاب از هم گسیخت آخرین لشکری که می خواست پشت سر همه ی لشکر ها برگردد لشکر ایشان بود.

   اما چگونگی مسلمان شدن این بزرگوار: حضرت خالد رضی الله عنه می فرماید : چون خداوند خیر و سعادت را برای من اراده کرد علاقه ی مسلمان شدن را در دلم پدید آورد و راه مسلمان شدن را برای من گشود . با خود گفتم من در هر نبردی بر ضد رسول الله بوده ام  اما در بازگشت از هر نبردی متوجه شدم که تمام حرکت های من بی فایده است و به یقین می دانستم که به زودی محمد پیروز خواهد شد . زمانی که رسول الله  روانه حدیبیه شد من در رأس گروه مشرکین حرکت کردم و در منطقه عسفان با پیامبر واصحابش روبرو شدیم وقتی دیدم آنها نماز می خوانند تصمیم هجوم آوردن بر آنها را گرفتیم ولی پیامبر برای اصحابش بصورت نماز خوف نماز خواند ، ما با دیدن این صحنه بسیار شگفت انگیز شدیم ، من با خود گفتم این مرد دست نیافتنی است و وقتی توانست در حدیبیه با قریش بدون هیچ خون ریزی صلح کند و وارد مکه شود مرا به فکر کردن بیشتر وا داشت، بالاخره من غرق در همین افکار، روز هایم را می گذراندم تا اینکه پیامبر و اصحابش برای عمرة القضاء به مکه آمدند من در آن روز خودم را مخفی کرده بودم و برادر من نیز یکی از اصحاب بود که به جست وجوی من پرداخته بود ولی من را نیافت لذا برایم نامه ای نوشته بود، در این نامه ذکر کرده بود که ای برادر، رسول الله در مورد تو از من سوال کرده است  فرموده (که انسان باهوشی همچون خالد نباید از اسلام نا آگاه بماند) من با خواندن این نامه اشتیاقم نسبت به اسلام خیلی بالا رفت و تصمیم بر این گرفتم که به نزد رسول الله بیایم و مسلمان شوم، بخاطر همین بنظرم رسید که کسی را با خود ببرم برای همین به سراغ صفوان بن امیه رفتم ولی او قبول نکرد و همچنین به نزد عکرمه بن ابوجهل رفتم او هم مانند صفوان نپذیرفت. سپس به خانه رفتم و مرکب خویش را خواستم و بر آن سوار شدم و حرکت کردم در بین راه با عثمان ابن طلحه روبرو شدم و او را از تصمیمم آگاه ساختم او با شنیدن این سخن فورا پذیرفت به همین خاطر یاد آور شدم که همین امروز روانه ام پس با هم قرار گذاشتیم که هم دیگر را در منطقه یأجُج ملاقات کنیم و هرکس زوتر آمد منتظر دیگری بماند . هنگام سحر از خانه حرکت کردیم و وقت طلوع خورشید در منطقه یاجُج به هم رسیدیم و به راه افتادیم . وقتی به منطقه  هِدة رسیدیم با عمرو بن العاص روبرو شدیم و از او دلیل خروجش را پرسیدیم او بدون جواب دادن همین سوال را از ما پرسید و ما هدف خود را برایش بیان نمودیم و او فرمود دلیلی که مرا به اینجا کشانده همین می باشد .

   پس باهم رفتیم تا اینکه به مدینه رسیدیم شتران خود را در محلی به نام حده گذاشتیم  ولباس های خود را عوض کردیم. رسول الله وقتی از آمدن ما آگاه شد خیلی خوشحال گشت . در راه برادرم مرا ملاقات کرد و گفت عجله کن که پیامبر در انتظار شماست . سپس ما با سرعت بیشتر حرکت کردیم  . وقتی رسول الله   من را دید تبسم فرمود تا اینکه من به ایشان نزدیک شدم در کنارش قرار گرفتم و با گفتن ( یا نبی الله ) به او سلام دادم آن حضرت با چهره ای باز جواب سلام مرا گفت . سپس من شهادتین را خواندم و آن حضرت فرمود : من با عقل و درایتی که در تو سراغ داشتم امیدوار بودم که به تو توفیق خیر خواهد رسید .

   بعد از آن من گفتم : در نبرد های زیادی علیه مسلمانان بودم آیا گناهانم بخشیده می شود . ایشان فرمود (( اسلام تمام گناهان گذشته را از بین می برد )) من گفتم: ای رسول الله با این وجود برایم دعا کن  سپس رسول الله برایم دعای مغفرت نمود .

   در ماه صفر سال هشتم هجری مسلمان شد و هجرت نمود پس از مدتی به جنگ رفت و در غزوه موته  بخاطر تدبیر نیکویی که داشت سبب پیروزی مسلمانان شد  و رسول الله او را شمشیر خدا نامید. و فرمود ( خالد شمشیری است که خدا آن را علیه مشرکین برافراشته است ) خالدبن ولید در فتح مکه و جنگ حنین نقش به سزایی را ایفا نمود و اکثر اوقات رسول الله او را فرمانده لشکر قرار می داد .

   بعد از وفات پیامبر گرامی، در زمان خلفاء نیز فرمانده لشکر بود. او با مرتدین و افرادی امسال مسیلمه کذاب جنگید و در تمام این جنگ خوش درخشید . ایشان لباس جنگی و زره  خود را در راه خدا و اعتزاز دین خدا بخشید .

   ایشان به گونه ای بود که جایی از بدنش نمانده بود مگر اینکه آثاری از شمشیر بر آن نباشد . ولی با تمام این جنگ ها این بزرگوار  شصت سال زیست و قهرمانی های زیادی را کسب نمود و در خانه خود و در بستر خواب خود وفات یافت.

   ایشان قبل از وفات خود فرمود شصت سال زندگی کردم ، سی سال علیه اسلام و سی برای اسلام و سرانجام در خانه وفات یافت   .

 

مرجع: 1. کتاب حیاط الصحابه / مولف یوسف کاند هلوی (رح)

2. قادة الفتح الاسلامی مولف محمود شیث خطاب

مختصری درباره ی مدرسه حفظ قرآن کریم سلطان العلماء بندرکنگ

 

    الف) ساختمان مدرسه :

مدرسه دارای ساختمانی به مساحت 457 متر مربع می باشد که در سال 1365  ه  ش -1408  ق  بنا شده است .

این مکان دارای یک دفتر و کتابخانه ، دو خوابگاه ، یک کلاس درس ، یک انبار سالن غذا خوری و یک آشپز خانه می باشد.

ضمناَ ساختمان مجهز به سرویس بهداشتی و سیستم تهویه می باشد.

 

    ب) عملکرد مدرسه : 

مدرسه فعلی در ابتدای امر یعنی از سال 1366 هجری شمسی تا شهریور سال 1377 به عنوان مکتب خانه دایر بوده است ، اما از سال 1377 مدرسه فعالیت های خود را با استاد حافظ احمد وطن خواه به مدت 7 سال آغاز نمود و از آن پس این مسئولیت به اسماعیل نیک پی و حافظ سید مصطفی هاشمی به عنوان مدرس
و حامد نیک پی بعنوان ناظم محول گردید و تا کنون پذیرای خدمت رسانی  علاقه مندان به حفظ قرآن کریم در رده سنی راهنمایی بصورت شبانه روز بوده است دوره حفظ کل کلام الله معمولاً بین 3 تا 4 سال به طول می انجامد : ضمناً کلیه شرکت کنندگان در این آموزشگاه در شیفت مخالف مشغول ادامه تحصیل در مدارس دولتی می باشند.

تعداد افرادی که تاکنون موفق به حفظ کل قرآن شده اند 51 نفر می باشد که پس از اتمام حفظ در یکی از مدارس دینی منطقه یا دانشگاه به تحصیل ادامه داده اند.

 

 

 

 

 

 

 

اولین مقدمه‌ای که باید در این مقوله مد نظر داشت این است که اسلام هیچگاه به یک باره و عجولانه و یا بدون در نظر گرفتن شرایط زمانی، مکانی وعرفی عمل نکرده است.

دومین مقدمه این که اسلام تا تبیین نکرده باشد مؤاخذه نمی کند «وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا»(اسراء:15) چون تکلیف در دین خدا پس از روشنگری مستقيم از جانب وحی و یا نبی است.

سومین مقدمه: اسلام از انسان بیش از توانایی اش را هرگز درخواست نکرده و تکلیف( ما لا یطاق) را نه معقول ونه جایز می‌شمارد «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ»(التغابن:16)

 



ادامه مطلب ...

 

داستان مسلمان شدن  خدیجه رضی الله عنها و پسر عمویش ورقه بن نوفل

  از عروة بن زبير رضی الله عنه روايت است كه گفت: يكي از همسايه‏هاي خديجه بنت خويلد براي من تعريف كرد كه او از پيامبر صلی الله علیه و سلم شنيده در حاليكه به خديجه مي­گفت: «اي خديجه! به الله قسم لات را نمي‏پرستم و به الله قسم كه هيچگاه عزي را نمي­پرستم.» زبير گفت: آنگاه خديجه  گفت: لات را رها كن! عُزي را رها كن![1] (راوي) گويد: لات و عزي بت آنها بودند كه آنها را عبادت مي­كردند، سپس دراز مي­كشيدند.[2]

    از عايشه رضی الله عنها نقل است كه گفت: اولين چيزي كه با آن وحي بر پيامبر آغاز گشت، رؤياي صادق در خواب بود. پيامبر هر خوابي كه مي‏ديد، مانند سپيده صبح به وقوع مي­پيوست، سپس خلوت گزيني در نظرش خوشايند جلوه داده شد. او در غار حرا خلوت مي­كرد و تحنث مي­نمود ـ يعني چند شب مشخص و معيني را عبادت مي­نمود ـ قبل از آنكه به ميان اهلش باز گردد و براي اين كار توشه و زاد بر گیرد، سپس به سوي خديجه باز مي­گشت و براي مانند آن، توشه بر مي­گرفت، تا اينكه حق به سوي او آمد[3] و او در غار حرا بود.

 

   آنگاه فرشته (يعني جبرئيل ) به سوي او آمد و گفت: بخوان! پيامبر فرمود: من خواندن بلد نيستم! پيامبر گفت: مرا گرفت و فشار داد، تا جاييكه اذيت شدم، سپس مرا رها كرد و گفت: بخوان! گفتم: من خواندن بلد نيستم، آنگاه دوباره مرا گرفت و فشار داد، تا جاييكه اذيت شدم، سپس مرا رها كرد و گفت: بخوان! گفتم: ‌من خواندن بلد نيستم، آنگاه مرا گرفت و براي بار سوم فشار داد، سپس مرا رها كرد[4] و گفت:

( اقرأ باسم ربك الذي خلق *خلق الإنسان من علق* خلق الإنسان من علق ) (علق: 1- 3)

«(اي محمّد! بخوان چيزي را كه به تو وحي مي‌شود. ) بخوان به نام پروردگارت. آن كه (همه جهان را) آفريده است. ‏‏ انسان را از خون بسته آفريده است. ‏‏ بخوان! پروردگار تو بزرگوارتر و بخشنده‌تر است.» ‏

   رسول خدا با اين حالت بازگشت در حاليكه قلبش مي­لرزيد و بر خديجه دختر خويلد وارد شد و گفت: مرا بپوشان! مرا بپوشان! آنگاه او را پوشاند، تا اينكه ترس و وحشت از او رخت بربست، جریان را به خديجه گفت و پیامبر گفت: من از خودم می‏ترسم.

    آنگاه خديجه گفت: نه بخدا، هرگز الله تو را خوار و زبون نمي­سازد، زيرا تو صله رحم بجا مي­آوري و سخن راست مي­گويي و بار ناتوانان را به دوش مي‏كشي، (يعني هركسي را كه از ناحيه فقر يا كثرت عيال يا يتيمی تحت فشار باشد، بوسيله انفاق كردن بر آنها، او را ياري مي­بخشي.) و به فقرا كمك مي­كني (و اين بدينگونه است كه بدون چشمداشت به آنها مال مي­­دهي) و از ميهمانان پذيرايي مي‏نمايي و در راه حق، مشكلات را تحمل مي­نمايي. آنگاه خديجه او را نزد پسر عمويش ورقه بن نوفل بن اسد بن عبدالعزي برد. او شخصي بود كه در جاهليت مسيحي شده بود، او به زبان عربي مي­نوشت و انجيل را به زبان عربي درآورد و او پيرمردي سالخورده و نابينا بود. خديجه  به او گفت: اي پسر عمو! از برادرزاده‏ات بشنو كه چه مي­گويد.

   ورقه به پيامبر فرمود: اي برادرزاده! چه شده­؟ آنگاه پيامبر آنچه را كه ديده بود، براي او تعريف كرد. ورقه به او گفت: اين همان ناموسي[5] است كه الله تعالي آن را بر موسي نازل كرد. اي كاش، در آن زمان (كه مي­آيی) جواني قوي بودم (تا بتوانم تو را ياري فراوان دهم) كاش زنده مي­بودم آن هنگام كه جمعی تو را از شهر بيرون مي­كنند. آنگاه پيامبر به او گفت: آيا مرا بيرون مي­كنند؟ گفت: آري. پيامي را كه تو آورده­اي، هيچ پيامبري نياورده است، مگر اينكه با او دشمني شده است.

   اگر من تا آن زمان زنده بمانم، با تمام وجود تو را ياري خواهم كرد. سپس ديري نپائيد كه ورقه فوت كرد و وحي براي مدت زماني قطع شد. روايت از بخاري و مسلم.[6]

    از جابر بن عبدالله روايت است كه گفت: در مورد ابوطالب از پيامبر سؤال كرده شد كه آيا پيامبري تو هيچ نفعي به او مي­رساند؟ فرمود: 
« آري، او را از غليان جهنم به جاي كم عمق آن خارج كرده است.»

   و در مورد خديجه هم از او سؤال شد ـ زيرا وي قبل از فرائض و احكام قرآن فوت كرده است ـ پيامبر فرمود: « او را بر روي يكي از رودهاي بهشت ديدم، در خانه زربافتي كه هيچ هياهو و خستگي و مرارتي در آن وجود ندارد. »

   در مورد ورقه بن نوفل از او سؤال شد. گفت: « او را در بطنان[7] بهشت ديدم كه لباسي ابريشمي بر تن داشت.»

   در مورد زيد بن عمرو بن نفيل از او سؤال شد، گفت: « او در روز قيامت بعنوان يك امت جداگانه در بين من و عيسي زنده مي­شود.»[8]

   نكته­ها و عبرتها

1ـ فضيلت خديجه و خونسردي و درست انديشي و هوشمندي او.

از پيامبر ثابت شده كه فرمود: «خیر نساء اهل الجنه اربع: مریم بنت عمران، فاطمه بنت محمد، خدیجه بنت خویلد و آسیه امراءه فرعون»[9] « بهترين زنان بهشتي چهار زن هستند: مريم دختر عمران، فاطمه دختر محمد، خديجه دختر خويلد و آسيه زن فرعون.» و نيز از او ثابت شده كه فرموده: «بهترين زنان آن ـ يعني زنان اين امت ـ خديجه دختر خويلد است.» متفق عليه.[10]

2ـ كسي كه متصف به اخلاق فاضله باشد و حريص و علاقمند به ياري دادن برادران محتاجش باشد، شايسته است كه به خير توفيق داده شود. در حديث از پيامبر روايت شده كه فرموده است: «والله فی عون العبد ما کان العبد فی عون اخیه» «الله تعالي در ياري بنده است مادام كه بنده در ياري برادرش باشد.» روايت از مسلم.[11]

   به همين خاطر، بر مسلمانان لازم است كه بر ياري دادن محتاجان و دادن صدقه بر مسكينان و يتيمان و بيوه زنان ـ خواه با مال يا با تأمين نيازهاي آنها يا با ياري دادن آنها بر تأمين نيازها ـ حریص باشد.

3ـ فضیلت همسر عاقل و صالح و اينكه او ـ بعد از الله تعالی ـ بر تحمل سختي­ها و مشكلات بهترين مدديار شوهرش است.

4ـ بر انسان مسلمان لازم است كه در امور مهم به مشورت و نظر خواهي ديگران علاقمند باشد.

5 ـ بر او لازم است كه به مشاوره با كساني علاقمند باشد كه نيك انديش بوده و كارشناس و مصلحت خواه هستند، همان كساني كه خير و مصلحت كساني را مي­خواهند كه با آنها مشورت مي­كنند و نكاتي را به آنها يادآور مي­شوند كه هم براي او و هم براي مسلمانان خير و منفعت است.

در مقابل، نبايد با كسي مشورت كند كه از الله تعالي نافرماني كرده و همه هم و غم خود را دنيا قرار داده است ـ زيرا اگر او رأي و نظر درستي مي­داشت هرگز دنياي فاني را بر آخرت جاوید و پايدار ترجيح نمي­داد ـ و در كارهايي كه موجب نجات او از احوال سرسام آور آن هستند، ‌انديشه نكرده است. اين فرد مشابه كساني است كه الله تعالي در مورد آنها فرموده است:

 ( إن هؤلاء يحبون العاجلة ويذرون وراءهم يوما ثقيلا ) (انسان: 27)

« ‏ اين (كافران و مشركان) زندگي زودگذر دنيا را دوست مي‌دارند ، و روز سخت و دشوار آخرت را پسِ پشت خود مي‌افكنند. ‏»

گذشته از اين، اگر فرد عاصي داراي نظر درستي مي­بود، هرگز نافرماني و معصيتِ الله تعالي را نمي­كرد در حاليكه خوب مي­داند معصيت، علتِ سوزاندن او با آتش و محروم كردن او از بهشت است. در صحيح بخاري از پيامبر  آمده است كه فرمود: « کل امتی یدخلون الجنه الا من ابی » « همه امتم وارد بهشت مي­شود مگركسي كه امتناع ورزد.» گفتند: چه كسي امتناع مي­ورزد اي رسول خدا؟ فرمود: «من اطاعنی دخل الجنه و من عصانی فقد ابی» «هركس كه از من اطاعت كند، وارد بهشت مي­شود و هركس از من سرپيچي كند، در حقيقت ابا و امتناع نموده است.»[12]

چنانكه احتمال دارد فرد عاصي در اثر فسق و فجوري كه دارد، نسبت به كسي كه با او مشورت كرده، حسادت بورزد، يا در اثر همين فسق بي‏آنكه مصلحت وي را در نظر بگيرد، هر نظري را كه به فكرش خطور كند، به او بگويد، يا خيري را به او اشاره كند كه مايه زيان ديگران است، يا نوعي معصيت الله تعالي است.

بدينسان فرد احمقي كه كارها را در جاي خود قرار نمي­دهد، نبايد مورد مشاوره و نظرخواهي قرار بگيرد، زيرا در حاليكه خير و منفعت او را مي­خواهد، موردي زيان آور را به او پيشنهاد مي­نمايد.

6ـ  فضل ورقه بن نوفل و اينكه او از جمله مؤمنان موحد است كه به بهشتي بودن او، شهادت و گواهي داده شده است.

7ـ  يكي از سنت­هاي خداوند در اين جهان، وجود نبرد ميان حق خواهان و باطل خواهان و پيامبران و دشمنان آنها از مشركان، ميان پيروان پيامبران از مبلغان و مصلحان و دشمنان آنها از كفار و فُساق و منافقان، مي­­باشد؛ لذا، هركسي که به سوی الله دعوت می‏کند، لازم است كه به زيور صبر و حكمت آراسته گردد و (بداند) كه اجرش با خداست.

8ـ بر انسان مسلمان لازم است؛ بر ياري دادن پيامبران حریص باشد، بدينگونه كه دیگران را به راه آنها دعوت کند و نيز لازم است كه داعيان الي الله و آمران به معروف و ناهيان از منكر را ياري دهد، آنهم با انواع وسايلي كه مي­تواند از آنها استفاده كند و شديداً از اين بر حذر باشد كه بخواهد راه كفار و منافقان و فساق را براي اذيت كردن داعيان الي الله در پيش بگيرد، خواه اين كار با قول باشد يا با غير آن.[13] و الله اعلم

9ـ فضل زيد بن عمرو بن نفيل و اينكه او از جمله موحدان است و در روز قيامت بعنوان يك امت برانگيخته خواهد شد.

10ـ فضل و برتري با نسب نيست بلكه با ايمان و تقوي است.

11ـ هدايت به دست الله تعالي است، آن را به هركس كه بخواهد مي­بخشد، به همين خاطر است كه پيامبر نتوانست عمويش ابوطالب را به اسلام هدايت نمايد؛ زيرا الله تعالي آن را برايش مقدور نفرموده است.[14]

12ـ اثبات شفاعت پيامبر براي عمويش ابوطالب در روز قيامت؛ كه بخاطر شفاعت او، عذاب بر او تخفيف داده مي­شود، اما از آتش خارج نمي­شود. 



[1]) به احتمال زياد اين مقوله قبل از بعثت بوده باشد. نگا: حاشيه السندي علي المسند 29/ 467.

[2]) روايت از امام احمد (17947) و اسنادش صحيح است، رجالش، رجال صحيحين است جز همسايه خديجه كه صحابي مجهول است و مجهول بودنش مشكلي ايجاد نمي­كند.

[3]) تا اينكه وحي براي او فرود آمد.

[4]) نووي در شرح مسلم گفته است: « علما گفته­اند: حكمت در فشار دادن پيامبر اين است كه وي سرگرم التفات نشود و كارش را جدي بگيرد، آنگونه كه قلبش را براي آنچه كه جبرئيل به او مي­گويد، كاملاً آماده نمايد. و اين امر را سه بار تكرار كرد تا در يادآوري مبالغه نمايد، همچنين اين امر بيانگر اين است كه بر استاد و معلم لازم است، در يادآوري به متعلم و دستور دادن به حاضر كردن قلبش، احتياط نمايد. و الله اعلم.

[5]) ناموس در لغت: صاحب سر خير است و در مقابل ناموس، جاسوس قرار دارد و آن صاحب سر شر است و مراد در اينجا، جبرئيل است، بدين علت بدين نام نامگذاري شده كه الله تعالي او را به وحي اختصاص داده است.  

[6]) صحيح البخاري، بدء الوحي 3، التفسير (4953) و صحيح مسلم: الايمان (160)

[7]) بطنان جمع بطن است و وسط يا اصل آن چيز مي­باشد. و منظور اين است كه او از راهيافتگان به بهشت است. نگا: النهايه ماده بطن.

[8]) روايت از ابويعلي (2047) و در سندش مجالد است كه ضعفي در او وجود دارد. و هيثمي (9/416) گفته است: « در آن مجالد وجود دارد و اين چيزي است كه از حديث مجالد مورد مدح و تعريف قرار گرفته است. و بقيه رجالش، صحيح هستند.» و هر فقره از فقرات آن داراي شواهدي است. پس اين روايت هم با شواهدش صحيح است. نگا: صحيح البخاري (1792، 3816، 3820، 6208) و صحيح مسلم (209،2432،2434) و مسند ابويعلي (973).

[9]) روايت از امام احمد در فضائل الصحابة (1136 ـ 1339) با اسنادي صحيح، و حافظ ابن حجر آن را در فتح الباري 7/ 135 صحيح دانسته است.  

[10]) صحيح البخاري (3865) و صحيح مسلم (2430).

[11]) صحيح مسلم (2699).

[12]) صحيح البخاري (7280).

[13]) در رابطه با شرح داستان اسلام آوري ورقه و بيان بعضي از فوايد آن نگاه كنيد به شرح مسلم اثر نووي 2/197 ـ 204، جامع الاصول، الوحي 11/279، 278، فتح الباري 1/22 ـ 27و 8/716 ـ 721، الفتح الرباني: السيرة 20/207 ـ 208.

[14]) نگا: سخن حافظ ابن قيم كه در اثناي بيان نكته­ها و عبرتهاي داستان مسلمان شدن حضرت سلمان فارسيط ان شاءالله مي­آيد.

 

 

قانون مسلمین

 

« و قال الذین كفروا لا تسمعوا لهذا القرآن و لغوا فیه لعلكم تغلبون »  ( 26 فصلت )

 و كفر پیشه‌كنندگان چنین گفتند:‌ به این قرآن گوش فرا ندهید و هنگام قرائت آن هیاهو و سروصدا راه اندازید تا اینكه شاید كه پیروز   گردید.

  باز داشتن مسلمین از استماع و فراگیری قرآن برنامه‌ای تازه نبوده بلكه در هنگام ظهور اسلام وجود داشته و در طی قرون متمادی استعمارگران و پیروان باطل همه گونه سعی و تلاش خود را در این راه بكار انداخته‌اند.

    چرا دشمنان اسلام برای دور ساختن مسلمین از قرآن و تعالیم نجاتبخش قرآن از هر گونه امكانات و وسایل و هزینه‌ها دریغ نمی‌ورزند؟

    مسلم است كه تأثیری كه در زنده نمودن روح و متن جامعه‌ی مسلمین دارد بسان و بمثابه‌ی جهشی بزرگ است كه این قدرت را به مسلمانان می‌دهد كه مشركین را در زباله‌دان تاریخ دفن نمایند.

  « و أنتم الأعلون إن كنتم مؤمنین » و شما برترید اگر ایمان داشته باشید .

    ناپلئون بناپارت زمانی كه مصر آن زمان كه جزء قلمرو امپراتوری عثمانی بود فتح كرد هنگام دیدار از كتابخانه‌ای در مصر و دیدن قرآن و شنیدن آیاتی از آن همراه با ترجمه، جمله مهم و تاریخی خود را بر زبان راند، تا ما مسلمین بیش از این بر دوری از قانونمان حسرت خوریم:

   « وای به حال ما، اگر مسلمانان این كتاب را بخوانند و بدان عمل كنند! و وای به حال مسلمانان اگر ما، میان آنها و این كتاب جدایی بیندازیم »

بله عزیزان قرآن كه روی خطابش به خلیفه‌ی خدا در زمین ( انسان ) است و معجزه‌ی جاوید اسلام كه مرزهای  زمان و مكان در هم شكست و بسان مشعل فروزان بر تارك اعصار درخشید. همان دلیل و برهان زنده و گویا كه در آسمانی بودنش  شكی نداریم.

كتابی كه شفا و رحمت بر مومنین است « و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمومنین »

    آری، تنزیل، همان راه نجات و رستگاری، راه فلاح و پیروزی سعادت و نیكبختی، راه نجات انسان و صعود ازحضیض به اوج معنویت كه مدارج عالی انسانیت است و فرقانی كه پاداش جمیل برای قاری آن به ارمغان می‌آورد.پس بیایید با رجوع به قرآن و عمل به تعالیم حیات‌بخش آن برای نجات خود رسالت خویش را به انجام رسانیم و در سایه این دارو و مرهم التیام بخش زخم‌های حاصل از دوریمان از قرآن را دوا نماییم.

    ما در دنیایی زندگی می‌كنیم كه دیگر ملتها سعی بر آن دارند كه تعالیم و قوانین قرآن را در ملت و قانون خود پیاده كنند تا  به قله‌های شامخی كه مسلمین در سایه عمل به دستوراتش رسیدند، آنها نیز برسند.

    قرآنی كه نكوخواه ماست و جز مصلحت ما چیز دیگری در آن یافت نمی‌شود. شایسته نیست ما خود را صاحبین این عقیده والا و وارثین این علم از بهره بردن از آن محروم بمانیم و واقعاً شرط انصاف نیست كه خود فرمان نبریم. زمانی ما می‌توانیم مفاهیم این كتاب را درك كنیم كه حق تلاوت آنرا أدا نماییم.

امام غزالی می‌فرماید: حق تلاوت قرآن اینست كه زبان و عقل در آن اشتراك داشته باشند،‌ بهره‌ی زبان اینست كه حروف را با ترتیل أدا كند و بهره‌ی عقل،تفسیر معانی و وظیفه قلب تأثیر پذیری است.

پس زبان با ترتیل بخواند و عقل به ذهن بسپارد و تفسیر كند و قلب تأثیر پذیر باشد. 

    در قسمتی دیگر از صحبتهای امام غزالی آمده: حامل قرآن مانند حامل پرچم اسلام است كه می‌بایست پرچم را بالا بریم و برای بالا بردن این پرچم از سرپیچی دستورات قرآن‌خود داری ورزیم.

بله خوانندگان محترم: قرآن را باید چنان قرائت نماییم كه حواس و فهم بر آن متمركز شود كه گویی قرآن بر خودمان نازل می‌گردد.

   در پایان مقاله خود را با ابیاتی از اقبال (بزرگ مردی كه از جمله‌ی بهره‌مندشدگان از انوار قرآن) به پایان می‌رسانم:

گر تو خواهی مسلمان زیستن                            نیست ممكن جز به قرآن زیستن

از تلاوت برتو حق دارد كتاب                               تو از او كامی كه می‌خواهی بیاب

 

 

مژده و بشارت تولد فرزند به ديگران سبب تقويت محبت، استحكام روابط و گسترش مهر و عطوفت بين خانواده‎ها مي‎گردد. لذا شايسته است به اين امر عنايت خاصي نموده و به ايشان نويد دهيم. در صورتي كه توفيق نيافتيم به آن‌ها بشارت دهيم، شايسته است به آن‌ها تبريك بگوييم. فرق بين اين دو اين است كه بشارت يعني خبر تولد فرزند يا هر خبر خوشي كه مؤمن را خوش‌حال نمايد به او بدهيم، ولي تبريك و تهنيت يعني براي او دعاي خير كنيم.
لذا زماني كه مورد قبول حق واقع شدن توبه‎ كعب بن مالك رضي الله عنه و يكي ديگر از ياران پيامبر نازل گرديد، فردي سريعا به او بشارت داد كه توبه‌ات پذيرفته شده و مردم با ورود كعب به مسجد به او تبريك و تهنيت مي‎گفتند. كعب بن مالك رضي الله عنه زماني كه از تخلف خود در غزوه‎ تبوك ياد مي‎نمود چنين مي‌گفت:

« سَمِعْتُ صَوْتَ صَارِخٍ أَوْفَي عَلَى سَلْعٍ يَقُولُ بِأَعْلَى صَوْتِهِ يَا كَعْبَ بْنَ مَالِكٍ أَبْشِرْ قَالَ فَخَرَرْتُ سَاجِدًا وَعَرَفْتُ أَنْ قَدْ جَاءَ فَرَجٌ قَالَ فَآذَنَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم النَّاسَ بِتَوْبَةِ اللَّهِ عَلَيْنَا حِينَ صَلَّى صَلَاةَ الْفَجْرِ فَذَهَبَ النَّاسُ يُبَشِّرُونَنَا فَذَهَبَ قِبَلَ صَاحِبَيَّ مُبَشِّرُونَ وَرَكَضَ رَجُلٌ إِلَيَّ فَرَسًا وَسَعَى سَاعٍ مِنْ أَسْلَمَ قِبَلِي وَأَوْفَى الْجَبَلَ فَكَانَ الصَّوْتُ أَسْرَعَ مِنَ الْفَرَسِ فَلَمَّا جَاءَنِي الَّذِي سَمِعْتُ صَوْتَهُ يُبَشِّرُنِي فَنَزَعْتُ لَهُ ثَوْبَيَّ فَكَسَوْتُهُمَا إِيَّاهُ بِبِشَارَتِهِ وَاللَّهِ مَا أَمْلِكُ غَيْرَهُمَا يَوْمَئِذٍ وَاسْتَعَرْتُ ثَوْبَيْنِ فَلَبِسْتُهُمَا فَانْطَلَقْتُ أَتَأَمَّمُ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم يَتَلَقَّانِي النَّاسُ فَوْجًا فَوْجًا يُهَنِّئُونِي بِالتَّوْبَةِ وَيَقُولُونَ لِتَهْنِئْكَ تَوْبَةُ اللَّهِ عَلَيْكَ حَتَّى دَخَلْتُ الْمَسْجِدَ فَإِذَا رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم جَالِسٌ فِي الْمَسْجِدِ وَحَوْلَهُ النَّاسُ فَقَامَ طَلْحَةُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ يُهَرْوِلُ حَتَّى صَافَحَنِي وَهَنَّأَنِي وَاللَّهِ مَا قَامَ رَجُلٌ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ غَيْرُهُ قَالَ فَكَانَ كَعْبٌ لَايَنْسَاهَا لِطَلْحَةَ، قَالَ كَعْبٌ: فَلَمَّا سَلَّمْتُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم قَالَ وَهُوَ يَبْرُقُ وَجْهُهُ مِنَ السُّرُورِ وَيَقُولُ أَبْشِرْ بِخَيْرِ يَوْمٍ مَرَّ عَلَيْكَ مُنْذُ وَلَدَتْكَ أُمُّك.»


از ندا دهنده‌اي شنيدم كه بر كوه سلع بالا آمده و با صداي بلند مي‎گفت: اي كعب! تو را مژده باد! من در همان حال به سجده‌ي (شكر) افتادم و دانستم كه گشايش و فرجي حاصل شده است. پيامبر صلي الله عليه وسلم بعد از نماز صبح مردم را از اين‌كه خداوند عزوجل توبه‎ مرا پذيرفته است، باخبر ساخت و مردم براي نويد و مژده دادن به من از مسجد خارج شدند. عده‎اي از بشارت دهندگان به طرف دو رفيقم رفتند و مردي (زبير بن عوام رضي الله عنه) سوار بر اسب با سرعت  به سويم روانه شد، ولي مردي از قبيله اسلم (حمزه بن عمر الاسلمي رضي الله عنه) دويد، از كوه بالا رفت و به من مژده داد. صداي او را قبل از سواره شنيدم. چون اين شخص (حمزه اسلمي رضي الله عنه) مژده دهنده به نزدم آمد، در مقابل مژده‎اش هر دو لباسم را بيرون آورده و بر وي پوشاندم. قسم به خدا! در آن لحظه چيزي به جز آن دو جامه نداشتم و دو جامه‎ي ديگر به عاريت گرفته و پوشيدم و به قصد ديدار پيامبر صلي الله عليه وسلم  به راه افتادم.  مردم گروه گروه از من استقبال كردند و به خاطر قبول شدن توبه‎ام به من تبريك عرض كرده و مي‎گفتند:  قبولي توبه‎ات از سوي خداوند عزوجل مبارك باد!
به مسجد رسيدم و پيامبر صلي الله عليه وسلم را در حالي كه مردم در اطرافش نشسته بودند، ديدم. طلحه بن عبيدالله رضي الله عنه به سرعت نزد من آمد و با من مصافحه نموده و تبريك گفت. هيچ يك از مهاجرين غير از او از جايش بلند نشد و كعب اين كار طلحه رضي الله عنه را هرگز فراموش نكرد. كعب گفت: وقتي به پيامبر صلي الله عليه وسلم سلام كردم، در حاليكه چهره‎ مباركش از شادي مي‎درخشيد فرمودند: اين روز بر تو خوش باد! زيرا از زماني كه از مادرت متولد شده‎اي، اين روز بهترين روزي است كه بر تو گذشته است.

 

نمونه‎هاي متعددي در قرآن از اين بشارت‎ها وجود دارد:

الف) بشارت به ابراهيم
«فبشّرنه بغلام حليم»
«ما او را به پسري بردبار و خردمند بشارت داديم.»


«وامراته قائمة فضحكت فبشرنها بإسحق ومن وراء إسحق يعقوب.»
«و همسر ابراهيم (ساره) در حالي كه ايستاده بود(به خاطر مجازات و هلاك شدن قوم لوط) خنديد وما به او مژده اسحاق و به دنبال او يعقوب را داديم.»

ب) بشارت فرزند توسط ملائكه به زكريا
«فنادته الملئكة وهو قائم يصلي في المحراب أن الله يبشرك بيحيي مصدقا بكلمة من الله وسيدا وحصورا و نبيا من الصلحين»
« پس ملائكه، او (زكريا) را در حالي كه در عبادتگاه به نيايش ايستاده بود ندا دادند كه خداوند تو را به يحيي مژده مي‎دهد او تصديق كننده‎ كلمه‎ خدا يعني عيسي، و پيشوا و دور از هوس‌هاي سركش است و پيغمبري از صالحان خواهد بود.»

«يا زكريّا إنا نبشرك بغلم اسمه يحيي لم نجعل له من قبل سميّا»
« اي زكريا! ما تو را به پسري مژده مي‎دهيم كه نام او يحيي است و پيش از اين كسي را همنام او قرار نداده‎ايم.»

دعاي تبريك و تهنيت

حسن بصري هنگامي كه نوزادي متولد مي‌گرديد به آنها چنين تبريك مي‌گفت: «جَعَلَهُ اللهُ مُبارَكاً عَليكَ و عَلی أمَةِ ‌محَمّد صلي الله عليه وسلم »
امام نووي در اذكار اين دعا را نيز نقل كرده است:‏‏‏ « بَارَكَ اللهُ لَكَ فِي الْمَوْهُبِ لَكَ، وَ شَكَرْتَ الْوَاهِبَ، وَ بَلَغَ أَشُدَّهُ، وَ رُزِقْتَ بِرَّه ُ» «خداوند در آنچه به تو عنايت كرده بركت قرار دهد و شكر خداوند بخشنده را بجا آور و نوزاد را قدرت زيادي دهد و از نيكي و فضل خدا بهره‌مند شدي» و شخص مقابل در جواب مي‎گويد: « بَارَكَ اللهُ لَكَ وَ بَارَكَ عَلَيْكَ، وَ جَزَاكَ اللهُ خَيْراً، وَ رَزَقَكَ اللهُ مِثْلَه، وَ أَجْزِلَ ثَوَابَكَ » «بركت خداوندي بر تو و براي تو باد! خداوند به تو پاداش نيك عطا كند و همانند اين، روزي و نصيبت كند و ثوابت را بيشتر كند».

 

از مستحبات شرع بعد از تولد، گفتن اذان در گوش نوزاد است

عَنْ أَبِي رَافِعٍ رضي الله عنه قَالَ: «رأيتُ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم أَذَّنَ فِي أُذُنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ حِينَ وَلَدَتْهُ فَاطِمَةُ بِالصَّلَاةِ».[1]

از ابو رافع روايت است پيامبر صلي الله عليه وسلم را ديدم كه زمان تولد حسن در گوشش اذاني همانند اذان نماز گفت.

حكمت گفتن اذان اين است كه نخستين ندايي كه گوش را مي‎نوازد، واژه‎هاي بلند مرتبه‎ اذان باشد كه در بر گيرنده وصف عظمت و اقتدار پروردگار است. حقيقتاً  انسان با شهادتين وارد دايره‌ي اسلام مي‎شود. پس در واقع با ورود به دنيا شعار اسلام به او تلقين مي‎گردد، همان طوري كه در هنگام خروج از دنيا كلمه‎ي توحيد به او يادآوري مي‎شود.[2]به هر حال با وجود اين‌كه طفل توانايي درك اذان را ندارد ليكن كلمات آن بر قلبش اثر مي‎گذارد. از ديگر فوايد اذان فرار شيطان از كلمات اذان است. شيطان كه منتظر تولد نوزاد است تا در اولين لحظات او را گمراه نموده و از جاده‌ي مستقيم منحرف سازد، كلمات اذان او را ضعيف و نااميد مي‌سازد. بنابراين فرزند در ابتداي تولد دعوت به سوي خدا و دين اسلام را لبيك مي‎گويد قبل از اين‌كه ابليس با وسوسه‎هاي خويش او را به سوي شر و بدي دعوت نمايد.


 

جا دارد پدران و مادران عزيز، براي اين سنت نبوي ارزش و اهميت خاصي قائل باشند، خصوصاً امروزه كه مادران جهت وضع حمل به بيمارستان يا زايشگاه مراجعه مي‎كنند و فرزندان در آن محل متولد مي‎شوند به علت بالا بودن تعداد متولدين در هر ساعت، متأسفانه اذان گفتن در گوش نوزاد به باد فراموشي سپرده شده است. پرستارها و ماماها هم مجالي براي اين كار نيافته يا اهميتي به آن نمي‎دهند. حال، خود والدين بايد به اين قضيه اهميت دهند و به آن جامه‎ عمل بپوشانند.

توجه: ابن السني از حسن بن علي و او از پيامبر صلي الله عليه وسلم روايت مي‎كند كه پيامبر صلي الله عليه وسلم فرمودند: «مَنْ وُلِدَ لَهُ وَلَدٌ فَاَذَّنَ فِي اُذُنِه الْيُمْنَي و أَقَامَ فِي الْيُسْري لَمْ يَضُّرُهُ اُمُّ الصِبْيَان»[3]

كسي كه نوزادي برايش متولد شد، سپس در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه بگويد، اُم صبيان به او ضرري نمي‎رساند.

« اُم صبيان» را جن، يا شيطاني ساختگي كه فرزند را مورد اذيت قرار مي‎دهد، معرفي كرده‎اند. اين حديث موضوع است و نسبت دادن آن به پيامبر صلي الله عليه وسلمحكم تحريم دارد و هيچ حديث صحيحي دليل بر وجود چنين جني (اُم صبيان) وارد نشده است ـ و الله اعلم.

همچنين درباره اقامه گفتن در گوش چپ، هيچ دليل صحيحي وجود ندارد، ولي بعضي از علما با قياس بر اذان، اقامه گفتن در گوش چپ را كاري شايسته مي‎دانند.



[1].حديث حسن/جامع ترمذي كتاب الأضاحي عن رسول الله باب الأذان في أذن المولود رقم 1514-سنن ابوداودكتاب الأدب باب في الصبي يولد فيؤذن في أذنه رقم 5105-مسند احمد رقم 23357- إرواء رقم 1173

[2]. يعني در هنگام وفات لا اله اله الله به او تلقين مي‌شود.

[3]. حديث موضوع(ساختگي)/ابن سنيباب ما يعمل بالولد اذا ولد رقم 624- قال الهيثمي: فيه مروان بن سالم الغفاري و هو متروك (مجمع الزوائد4/59) و ضعفه النووي في الأذكار صفحه 286و المناوي في فيض القدير 6/309، أنظر: إرواء الغليل رقم 1174- سلسة الأحاديث الضعيفةرقم 321

توبه دختر الجزایری

خودش چنين نقل مي‌كند:

درجامعه‌اي پرورش يافته و بزرگ شدم كه پرستش خدا فقط در نماز، روزه، حج و چند شعائر ظاهري ديگر خلاصه مي شد كه متأسفانه آنها هم توسط زنان ومردان سالخورده انجام مي گرفت. اما جوانان، نه از آنها توقع انجام كارخيري مي رفت، نه از منكرات و گناه بازداشته مي‌‌شدند.

سال سوم تحصيل، با دو نفر از همكلاسيهايم آشنا شدم كه در ميان مجموعه، فقط همان دو نفر نماز مي‌خواندند. من تحت تأثير قرار گرفتم و با خود گفتم: چرا نماز نخوانم با آنكه احكام و دستورات مربوط به نماز را فرا گرفته ام؛ مگرنه اينكه نماز بر هر فرد مسلمان لازم و ضروريست؟  بالاخره توفيق خداوند شامل حالم شد و از آن روز به بعد شروع به خواندن نماز كردم. نماز باعث شد كه من به تلاوت قرآن و حفظ قرآن رو بياورم و جزئي از آيات كلام الله مجيد را حفظ كنم و همچنين به رعايت حجاب اسلامي و گوش ندادن ترانه و موسيقي بينديشم.

درسال1980 كه كم كم پا به سن تكليف مي گذاشتم، پديده ي حجاب -اگر تعبيرم درست باشد- به وجود آمد و گسترش يافت. در كلاس درس ما دو خواهر حقيقي بودند كه حجاب را رعايت مي نمودند. من براي آنها بيشتر از ديگران احترام قائل بودم. با آنكه تا آن روز از حقيقت حجاب چيزي سردر نمي‌آوردم، ولي در اينكه مردم آن را پديده اي نو يا سرپوشي برحقايق يا پنهان كردن شخصيت واقعي خويش قلمداد مي كردند متردد بودم.

يادم مي آيد پس از اينكه به فرض نمودن حجاب يقين پيدا نمودم، واقعه اي برايم رخ داد:

شيطان در وجود دخترعمه ام كه دوستدار فسق و فجور و ترانه و نغمه‌هاي جنون‌آور بود، رخنه كرد. روزی از مدرسه برگشته بودم متوجه شدم كه حجاب را زير سؤال برده و زناني را كه حجاب مي‌پوشند به باد استهزاء گرفته است،من كه از شنيدن سخنان وي بشدت عصباني شده بودم به او گفتم:

از امروز به بعد انشاءالله من هم حجاب اسلامي رارعايت خواهم كرد.

او با لبخندي شيطنت آميز در جوابم گفت:

عزيزم تو هنوز نوجواني،چه لزومي دارد،جمال وزيبايي ات را پنهان نمايي؟!

اين برخورد دختر عمه ام به خير من تمام شد و موجب شد كه در مورد پوشيدن حجاب قاطعانه تصميم بگيرم.

هنوز چند روزي از اين واقعه نگذشته بود كه به ديدار يكي ازدوستان نزديكم رفتم، هنگامي كه مي‌خواستم از او خداحافظي كنم يك عدد برقه و چادري بلند به من هديه كرد و گفت شايد روزي به اينها نياز پيدا كردي. هدفش برايم مشخص بود، مي‌خواست بدين صورت به پوشيدن حجاب وادارم كند.

ديري نپاييد كه آرزوي دوستم تحقق يافت، روزي مي‌خواستم بيرون بروم ناخودآگاه دستم به برقه و چادر رفت، آنها را پوشيده و از منزل بيرون شدم. با  خود گفتم: امروز همه را غافلگير مي‌كنم بگذار بخندند و مسخره ام كنند.

اكنون بحمدلله حدود پنج سال است كه به حجاب پايبند شده ام. در دو سال اول ترس از خداوند بطرز عجيبي بر من تسلط يافته بود، خواب را از چشمانم گرفته بود، مي ترسيدم كه اگر خداوند در آن روزهاي غفلت قبض روحم مي نمود، چگونه با اين وجود سراپا آلوده به گناه ملاقاتش مي كردم، آن هم كسي كه ديده و دانسته گناه كند و معصيت را پيشه ي خويش سازد. خصوصاً هنگام تلاوت سوره ی نور، كه بحمدلله آن را حفظ كرده ام و برخورد به اين حديث پيامبر، ترسم افزايش مي يابد:

(نساء كاسيات عاريات مائلات)

(زناني كه ظاهراً پوشيده و در واقع برهنه‌اند و به گناه ميل و رغبت دارند)

درخاتمه خدمت دوشيزگان بد حجابي كه دربازارها و اماكن عمومي تردد دارند عرض مي كنم:

تا به كي مي‌خواهيد نشان تيرهاي زهرآگين چشم مردان از خدا  بي‌خبر قرار  بگيريد؟! مگر نمي‌دانيد كه خداوند هر لحظه مشرف بر حال و ناظر اعمالتان است؟ مگرفراموش نموده ايد ونمي دانيد يا خود را به فراموشي زده ايد كه زيبايي واقعي زن درحجاب و حيا و وقارش نهفته است؟

(مانند فاطمه شيرزن باشيد كه درفرانسه به احترام چادرش حاضر شد از مدرسه اخراج گردد و درنتيجه ي استقامتش دادگاه به نفع وي حكم صادركرد.)

انسيت فاطمة التي لحجابها          خضعت فرانسا والعصاة توتروا

(مگر فاطمه را ازياد برده اي كه فرانسه در مقابل حجابش زانو زد. و سرد مداران معصيت تيره رو شدند).

ثبتت علي ايمانها وتسامقت                كا لنخلة الشماء لا تتئاثر

) بر ايمانش استقامت ورزيد و مانند نخل تنومند كه ازباد هراس ندارد پايدار ماند(.

انسيتها انسيت كيف تحدثت           عنهاالوسائل كيف عزالمخبر

)آيا او را از ياد بردي نديدي چگونه خبرگزاريهاي دنيا و خبرنگاران با آب و تاب خبرش را منتشر كردند(

خواهرم:

برخيز، طهارت كن و دو ركعت نماز بخوان و با خداي خويش پيمان ببند بقاياي عمرت را باحجاب بگذراني

 

آن را قطع کن ... قبل از اینکه تو را قطع کند

وقت سرمایه بنده است که در آن با خدا تجارت می کند و با آن خواهان سعادت دنیا و آخرت است و به همان مقدار از این وقت که در غیر طاعت ضایع می شود به همان اندازه از سعادت بنده در آخرت کاسته می شود. این حقیقتی است که وقت از طلا و نقره نیز ارزشمندتر است زیرا با مال نمی توان آن را خرید و با آمال و آرزو نمی توان آن را بر گرداند.

از حسن (رضی الله عنه) روایت است که فرمود: روزی نیست که فجرش شکافته می شود مگر اینکه ندا زده می شود: ای ابن آدم من روز جدیدی هستم و بر کارت گواهم پس مرا غنیمت شمر، زیرا من تا روز قیامت بر نمی گردم.

بخدا قسم برای هیچ مسلمانی شایسته نیست که ساعتی از وقتش را تلف کند و لحظه ای از عمرش را به بیهودگی بگذراند در حالی که هر چیزی در دینش او را به حسن استفاده از وقت و نفع بردن از آن فرا می خواند.

(وقت در قرآن)

* قرآن به وقت اهتمام و توجه خاصی نشان داده است:

   آن هنگام که در کتابش به آن قسم یاد می کند: خداوند سوگند یاد کرد به فجر و شبهای ده گانه و قسم به صبح آن هنگام که تنفس می دمد و قسم به چاشت و شب هنگامی که تاریک می شود و قسم به زمانه و قسم به شب و خداوند جز به چیزهای بزرگ قسم یاد نمی کند، پس این تذکری است که ما را از عظمت و اهمیت وقت آگاه سازد.

* قرآن به وقت اهمیت داده آن هنگامی که عبادات مسلمین را به آن مرتبط ساخته همچون عبادت سالیانه حج یا عبادت ماهیانه روزه و یا عبات هفتگی جمعه و همچنین عبادت روزانه ی نماز (انّ الصّلاة کانت علی المؤمنین کتاباً موقوتاً) همانا نماز برای مؤمنان واجبی است که دارای وقت می باشد.

   و نیز احکام مختلف دیگری همچون عده و شیرخوارگی و کفاره ها و ... خداوند در احکام و عباداتش وقت را قرار داد تا بدین وسیله شخص مسلمان را به قیمت و ارزش وقت متوجه کند.

* قرآن به وقت اهتمام ورزیده آن روزی که ما را به حسن استفاده و بهرمند شدن از آن فرا می خواند (فسبحان الله حین تمسون و حین تصبحون* و له الحمد فی السموات و الأرض و عشیاً و حین تظهرون ) سبحان مصدر است به معنای فعل امر یعنی: تسبیح بگویید خدا را در شامگاهان و صبحگاهان (یایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و أصیلا)«احزاب 42/41 » ای مؤمنان خدا را بسیار یاد کنید و بامدادان و شامگاهان به تسبیح و تقدیس او بپردازید یعنی از اول روز و آخرش (و سبح بحمد ربک قبل طلوع الشمس و قبل غروبها و من ءاناء اللیل فسبح و اطراف النهار لعلک ترضی)«طه 130» و قبل از طلوع آفتاب و پیش از غروب آن و در اثنای شب و در بخشهایی از روز به پرستش و ستایش پروردگارت مشغول شو تا راضی و خشنود شوی.

   از مهمترین اشارات قرآن بر اهمیت وقت آنجاست که حال کسانی را بیان می کند که در ضایع کردن عمرشان افراط می ورزند و در نهایت (حتی اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلی اعمل صالحا فیما ترکت کلا انها کلمة هو قائلها و من ورائهم برزخ الی یوم یبعثون)«مؤمنون 100/99» زمانی که مرگ یکی از آنان فرا می رسد می گوید: پروردگارا! مرا باز گردان تا کار شایسته انجام دهم و فرصتهایی که از دست داده ام را جبران کنم. هرگز! این سخنی است که او بر زبان می راند، در پیش روی ایشان برزخ است تا روزی که برانگیخته می شود (و لو تری اذ وقفوا علی النار قالوا یا لیتنا نرد و لا نکذب بآیات ربنا...)«انعام 27» اگر تو آنان را مشاهده کنی بدانگاه که ایشان را بر آتش دوزخ نگاه می دارند، آنان می گویند ای کاش به دنیا بر می گشتیم و آیات پروردگارمان را تکذیب نمی کردیم و از زمره ی مؤمنان می شدیم (و الذین کفروا لهم نار جهنم لا یقضی علیهم فیموتوا و لا یخفف عنهم من عذابها کذالک نجزی کل کفور و هم یصطرخون فیها ربنا اخرجنا نعمل صالحا غیر الذی کنا نعمل او لم نعمرکم ما یتذکر فیه من تذکر و جاءکم النذیر فذوقوا فما للظالمین من نصیر)«فاطر 37/36» کسانیکه کفر پیشه اند، آتش دوزخ برای آنان است. هرگز فرمان مرگ ایشان صادر نمی شود تا بمیرند و هرگز عذاب دوزخ برای ایشان تخفیف داده نمی شود. ما هر کافر لجوج را اینچنین کیفر و سزا می دهیم. آنان در دوزخ فریاد بر می آورند: پروردگارا! بیرونمان بیاور تا کار شایسته انجام دهیم که جدای از کارهایی باشد که قبلا می کردیم. آیا بدان اندازه به شما عمر ندادیم که در آن هر کس بخواهد بیدار و هوشیار شود، کافی و بسنده باشد؟ و آیا بیم دهنده ای پیش شما نیامد؟ پس بچشید که اصلا برای ستمگران یار و یاوری نیست

 

بار دیگر قلم را لای انگشتانم می فشارم تا با جوهره ی افکارم بر تن سفید کاغذ زخمه زنم.

   قلم بي محابا بر پیکر بی جان کاغذ فرود می آید چند بیت شعر می سرایم از آن شوری که در سرم افتاده است و آن را با آهنگ و طنین خاصی زمزمه می کنم ... اما نه ... این شعر نمی تواند تراوش ذهنی مرا به خواننده القاء کند کاغذ دیگری و باز چرخش فراز و ضربه قلم ....

   می خواستم از او بگویم از مهربانیش. شعر بسرایم و لحظات گفت و گو با او تصویر بسازم . از آو که نهایت آرزو هایم بود و تمام اشتیاقم، اما متحیر ماندم چه ، از کجا بنویسم و چگونه بنگارم حرف دل را که با حس غریب و شوق عجیب در آمیخته بود .

  غرق در اندیشه هایم می شوم تا بلکه راهی بیابم و بر ناتوانیم فائق آیم در تلاش بی وفقه ی ذهنم ناگاه چیزی از خاطرم گذر می کند و از پس آن لحظات شیرینی برایم تداعی شد ... من بر سجاده ای سبز ، دستانم بسوی آسمان، جانم مالا مال از تمناء غرق مناجات با محبوب جان ها، همون که معنا و مفهموم شعر هایم بود و مقصود پای اندیشه ام.

   زمان شیرینی را که با معشوق خویش به راز و نیاز مشغولم ، همان لحظه که  از محبت و تواضع سر به خاکش می گذارم را مقصور می شوم اما بغض گلویم را می فشارده، اشک از دریای چشمانم بر ساحل گونه هایم می لغزد شانه هایم از فشار این محبت عمیق می لرزد زبانم بند می آید و ناتوان تر از گذشته در سجاده ای که خیس اشک و لبریز از مناجات می مانم چرا که باید با محبوب حقیقی به نجوا بپردازم گریه امان را از من می برد و عشق گرم و بی کران امان را از دلم.

   میان شوری اشک و شیرینی وصال، لبام را می جنبانم و گفت و گو با خدای رحمان و رحیم خدای آسمان و زمین خدای دشت و دمن و صحراء و چمن را آغاز می کنم...

  پروردگارا: ای تنها پناه من بتو امید دارم و بر تو توکل می کنم.

پروردگارا: ای تنها دوست من ای معبود پاک و ای خالق هستی.

  در دنیا و آخرت من به این محبت می بالم و به داشتن تو افتخار می کنم .

  الهی چگونه و با چه کلمات و آهنگی و اشکی تو را سپاس گویم سپاسی که لیاقت و شایستگی تو را داشته باشد .

  سپاسی که از جان بر آید بر لب نشیند و در درگاه تو مقبول افتد و تو می دانستی و من اکنون دانسته ام زبان من ناتوان تر از این است که تو را سپاس گوید و شعر ستایش صفات بی کران را بسراید.

  خداوندا بر اشک گرمم گواهی، و راز دلم را می دانی و من نمی دانم چگونه بگویم دوستت دارم ، چگونه بگویم دوستت دارم که ارتعاش کلام به عرش برسد و لهیب کلامم گناهانم را ذوب کند و طراوتش تمام وجودم را در بر گیرد.

  پروردگارا صبح دم که دیده می گشایم با یاد تو و ستایش عزمت سپاس از نعمت هایت، از بستر خواب خارج می شوم و شبانگاهان باز با یاد تو و ذکر گرامی ات در بستر جای می گیرم.

  زبانمم با یاد تر است ، دلم با یاد تو روشن است گلستان سینه ام با ذکر تو معطر و تمام وجودم غرق آرامش است آنگاه که با تو به صحبت می نشینم  و از طراوت و تازگی و اطمینان از آنجاست که تو را ای آرامش خاطر دوست خود قرار داده ام و تو چه نیکو دوست و چه خوب سرپرستی هستی.

  خدایی که از یاد کردنش، قلبم تسلی می یابد و غم هایم به انتها می رسند و این عجیب نیست چرا که خودت فرموده ای: (الا بذکراالله تطمین القلوب )

  واین چقد زیباست ! آری زندگی با خالق هستی زیباست و این منم ایستاده بر قله نیاز و زندگی کردن با تو را خواستارم .

  چون تنها تو هستی که به زندگی ام معنا داده ای ، یاد توست که زندگانی ام را سراسر لذت و گرمی و نور و جنبشی بخشیده است و تو را می خوانم که مرا تنها نگذاری .

  ای مهربان زندگی بخش! در وجود مقدست چه عظمت و رحمتی نهفته است ! عظمتی که قلب را به جنبش و هیجان در می آورد و رحمتی که دل را به سویت مایل می گرداند .

  آن گاه می بینی آدمی از جنس من در شبی تاریک در اتاقی خلوت بدور از نگاه آدمیان در دیده سرشت عشق و انتظار می ریزد و دستانش را در طلب وصل تو به آسمان بلند می کند .

   آن گاه شرمنده از زبان قاصری که نه می تواند شکر و سپاس نعمات فراوانت را به جای آورد و نه می تواند به ستایش تو نغمه سرایی کند ؛ باز سر تواضع به خاکت می نهم و با علم بر خطاء و عصیان و انحراف از راه درست، بر نجات پای می فشارم و به رحمت و احسان تو امید دارم .

  پروردگارا! چراغی بر افروخته ای و فرا سوی راهمان قرار داده ای تا با نور آن هدایت یابیم؛ از گور سرد و تاریک غفلت خارج شویم ، لباس عصیان از تن در آوریم و با تن پوشی از ایمان از سرزمین کفر و نفاق و منجلاب بدبختی بسوی شهر امین تو کوچ کنیم.

از خارهای بیابان شهوت بگذریم، بر عطش گناه تاب بیاوریم و به شیرینی محبوبانی غیر تو  پشت کنیم .

  با پرنده ای بی قرار روحم هم سفر می شوم او بسوی تو در پرواز است و مرا بسوی تو سوق می دهد تا که از شهر مردمان زمینی به اقلیمی مقدس وارد شوم و اینجا خمیده پای کعبه عظیم ، قبله جانم را طواف می کنم ، پرده سیاهش را در دستان مشتاقم می فشارم و با حرصی سیری ناپذیر حجر الاسود را بوسه می زنم ...

  همه جا پر از نغمه م نشاط است . ندای « لبیک اللهم لبیک لبیک لک لاشریک لک لبیک ....»

  در فضای نورانی شهر طنین انداز است و گوش ها یم را می نوازد این نوای روحانی.

   اینجا خمیده پای کعبه عظیم که محل نزول رحمت بی کران توست، پروانه وار حول تو می چرخم و در این طواف با پرنده روحم بسوی تو پرواز می کنم ...

   پروازی پر از بوی عشق به مقصد الله !

  و برای رسیدن به تو لحظه ای از تلاش و تکاپو نمی ایستم و آنقدر بر این آروزی روح افزا اصرار می ورزم تا حقیقتاً تو را در یابم .

   چرا که در میخانه دل نقش تو افتاده است و هوای تو تمام اندیشه ام را فرا گرفته از اینجاست که زمزمه می کنم هر لحظه سخن شاعر را :

دست از طلب ندارم                                     تا کام دل براید

 

یا جان رسد به جانم                                   یا جان زتن در آید

 

و پروردگارم این منم ، بنده خاکی ، گریزان از هوای نفس ،

سالک طریق محبت تو ...

پروردگارم این منم ؛ غرق نیاز مالامال از محبت و مشتاق دیدارت .

پروردگارم این منم که طواف را به پایان رسانده ام ، در صفا و مروه دویده ام از زمزم عشق نوشیده ام و با لباس سفید به قربان گاه آمده ام ...

تا با نهایت رضایت طوق بندگی تو بر گردن آویزم آن گاه با بند بند وجودم فریاد بزنم پروردگارا دوستت دارم ...

دوستت دارم .

 

ابوبكر صدیق رضی الله عنه

ایشان؛ عبدالله بن عثمان بن عامر بن كعب، که نسبش با نسب پيامبر صلی الله علیه و سلم در مرّه بن كعب وصل مي‌شود،است. دو سال و شش ماه بعد از واقعه عام الفيل به دنیا آمده، و نخستین مرد اسلام بشمار مي‌رود.

در فضيلت او آیات واحادیث زیادی وارد شده است، از جمله:

 خداوند مي‌فرمايد: والذي جاء بالصدق وصدق به أولئك هم المتقون (الزمر: ٣٣). «اما كسى كه سخن راست بياورد و كسى كه آن را تصديق كند، آنان پرهيزگارانند».

 أبو سعيد خدري رضي الله عنه از رسول الله صلی الله علیه و سلم روايت مي‌كند كه فرمود: «إنَّ من أَمنِّ الناس عليّ في صحبته و ماله: أبوبكر، و لو كنت متخذاً خليلاً غير ربي لاتخذت أبابكر، و لكن أخوة الإسلام ومودته، لا يبقين في المسجد باب سدّ إلاَّ باب أبي بكر». رواه البخاري.

 

«کسی که از همه بیشتر در رفاقت و دوستی و با مال و دارایی خود بر من منت دارد، همانا ابوبکر مي‌باشد. و اگر چنانچه غیر خدا کسی را به عنوان دوست بر مي‌گزیدم، ابو بکر را بر مي‌گزیدم. اما دوستي و اخوت اسلامي، كافي استتمام درهايي را كه به مسجد باز شده اند، ببنديد جز دروازه خانه ابوبكر را».

 از عمرو بن العاص رضي الله عنه روايت است كه می گوید: از رسول الله صلی الله علیه و سلم  سؤال کردم: «أي الناس أحب إليك؟ قال: عائشة، فقلت: من الرجال؟ قال: أبوها، قلت: ثم من؟ قال: عمر بن الخطاب، فعد رجالاً» متفق عليه.

«چه كسي از مردم را بيشتر دوست داري؟ فرمود: عائشه، گفتم از میان مردها؟ فرمود: پدرش، گفتم: سپس چه كسي؟ فرمود: عمر بن خطاب، و بعد از او نیز چند مرد ديگری را شمار كرد».

 محمد بن حنفيه مي‌فرمايد: از پدرم (علي بن أبي طالب پرسیدم: «أي الناس خير بعد رسول الله صلی الله علیه و سلم  ؟ قال: أبوبكر، قلت ثم من؟ قال: عمر».

«چه كساني بعد از رسول الله صلی الله علیه و سلم  بهترين مردم‌اند؟ فرمود: أبوبكر، گفتم سپس چه كسي؟ فرمود: عمر.

ابو درداءرضی الله عنه مي­گويد: من نزد پيامبرصلی الله علیه و سلم  نشسته بودم، كه ناگهان حضرت ابوبكر در حاليكه گوشه لباسش را گرفته بود تا جاييكه زانويش را نمايان ساخته بود، پيدا شد. آنگاه پيامبر صلی الله علیه و سلم  فرمود: «اين دوست و يار شما دعوا كرده است.» حضرت ابوبكر رضی الله عنه سلام كرد و گفت: اي رسول خدا! ميان من و ابن خطاب نزاعي روي داد و من او را عصباني كردم و سپس پشيمان شدم و از او خواستم كه مرا ببخشد، اما او از اين كار امتناع ورزيد، لذا پيش شما آمدم، آنگاه پيامبر صلی الله علیه و سلم  فرمود: «یغفر الله لک یا ابابکر» «خدا تورا ببخشايد اي ابوبكر» پيامبرص سه بار اين جمله را تكرار نمود، سپس حضرت عمرا پشيمان شد و به منزل حضرت ابوبكر آمد و پرسيد: آيا ابوبكر اينجاست؟ گفتند: نه، آنگاه پيش پيامبر  آمد و به او سلام كرد، آنگاه صورت پيامبر  از خشم و ناراحتي سرخ شد، تا جايي كه حضرت ابوبكر ترسيد كه از ناحيه پيامبر  چيزي ناخوشايند به عمر برسد لذا بر روي زانوهايش نشست و گفت: اي رسول خدا، بخدا من ظالم­تر بودم! وي دوبار اين گفته را تكرار كرد، آنگاه پيامبر فرمود: «ان الله بعثنی الیکم فقلتم: کذبت و قال ابوبکر صدق و واسانی بنفسه و ماله فهل انتم تارکو لی صاحبی؟» الله تعالي مرا بسوي شما فرستاد، آنگاه شما مرا تکذیب کردید و ابوبكر مرا تصدیق کرد و با جان و مالش مرا ياري و حمايت نمود. پس آيا، شما يارم را بخاطر من رها مي­كنيد؟» پيامبر دوبار اين جمله را تكرار فرمود. حضرت ابوبكر، بعد از آن ديگر، اذيت نشد.[1] روايت از بخاري.

 از ابن عباس روايت است كه از او پرسيده شد چه كسي بعنوان اولين نفر به پيامبر  ايمان آورد؟ وي گفت: اولين كسي كه به او ايمان آورد، حضرت ابوبكر بود.

 از عمار بن ياسر روايت است كه گفت: پيامبر را ديدم كه فقط پنج برده و دو زن و ابوبكر همراه او بودند. روايت از بخاري.[2]

نكته­ها و عبرتها:

 1- حضرت ابوبكر برترين صحابه ي مي­باشد.

2- بر انسان مسلمان لازم است از كسي كه نسبت به او خطا كرده، فوراً عذرخواهي كند و در اين رابطه امروز و فردا نكند. و مشابه چنين شخصي، كسي است كه در دام يكي از معصيتهاي الله تعالي گرفتار شده است، يعني بر او واجب است كه فوراً از آن توبه كند.

3- كسي كه داراي سوابق درخشان و خوب، فراواني است، لازم است لغزشهاي جزئي و ناچيز او مورد بخشايش قرار بگيرد.

4- گذشت و اغماض از خطاي ديگران يك اخلاق والا و ارزشمند اسلامي است كه اصحاب پيامبر به آن متصف گرديده­اند.

5- اعتراف مسلمان به خطا و اشتباهش و درخواست عفو و گذشت از كسي كه نسبت به او خطا كرده، يكي از ارزشها و اخلاقي بزرگ‏منشانه است كه فقط و فقط عادلان و منصفان بدان متصف مي­شوند.

6- وقوع خطا از انسانهاي بزرگ و با فضيلت چيزي از ارزش آنها نمي­كاهد، زيرا تمام انسانها خطا می‏کنند و بهترين خطاكاران، توبه كاران مي­باشند!

7- براي همنشين، مستحب است، حال و موقعيت همنشين و مخاطب خود و تغييراتي كه بر روي چهره وي پديدار مي­شود، اعم از خوشحالي يا غم يا خشم را ملاحظه و مراعات نمايد و بهمين خاطر حضرت ابوبكر تغيير چهره پيامبر را ملاحظه نمود و كوشش كرد تا مسئله­اي را كه موجب خشم و تغيير چهره پيامبرج شده، توضيح دهد.

8- جواز تعريف روبروي انسان اگر در اين كار مصلحتي باشد و بيم آن نرود كه فرد تعريف شده مغرور و مفتون شود.[3] 

 

 

 


[1]) صحيح البخاري (3661) حافظ ابن كثير در البداية 4/69-71  گفته است: « و اين مانند نص بر اين است كه او اولين كسي است كه مسلمان شده است و اين همان (قول) مشهور از جمهور اهل سنت است.» سپس اقوالي از بعضي از اهل علم را در اين رابطه ذكر نموده، سپس در 4/73 گفته است: « در حقيقت ابوحنيفه با جمع در بين اين اقوال جواب داده، اولين كسي كه از ميان مردان آزاد ايمان آورد، ابوبكر بود، و از ميان زنان، خديجه و از ميان خدمتكاران و بردگان زيد بن حارثه و از ميان پسر بچه­ها علي بن ابي طالب بوده است.» نگا: فتح الباري 7/ 24 ـ 170. 

[2]) يعني وي سنت و روش  پيامبرج را ترك نگفته است. و اين اثر را ابن ابي شيبه (18433) و يعقوب در 3/263 و طبري در تاريخش 2/314 از دو طريق كه يكي از آنها ديگري را تقويت مي­كند، از ابن عباس، روايت كرده­اند. پس اين حديث حسن لغيره است.

[3]) صحيح البخاري، مناقب الانصار، باب اسلام ابوبكر (3857)

نسب صلاح الدین ایوبی  ومحل تولد و سکونت ایشان

   بیشتر مسلمانان و غیر مسلمانان که کمترین شناخت نسبت به تاریخ داشته باشند صلاح الدین ایوبی را به خاطر شهرت وی در جنگ های صلیبی می شناسند اما ممکن است کمتر کسی باشد که نام اصلی ایشان را بداند نام وی یوسف بن ایوب بن شادی می باشد     ( ابوالمظفر) معروف و ملقب به ملک الناصر. خانواده وی از اشراف کُردی بودند که در شهر دوین ( واقع در آخرین  نقاط جغرافیای آذربایجان) سکونت داشتند و همچنین خانواده ایشان از سرشناس ترین خاندان روادیه از قبیله هذانیه بودند که این خانواده در سال 532 هجری /1137 میلادی . به تکریت مهاجرت کردند و در قلعه ای ساکن شدند و صلاح الدین در همان قلعه در شهر تکریت ( واقع در عراق) به دنیا آمد .

بزرگ شدن صلاح الدین و کسب علم و دانش و کسب مهارت در جنگ   

    از آنجایی که پدر صلاح الدین ، ایوب و عموی ایشان شیر کوه روابط خوبی با عمادالدین زنگی داشتن . بعد از استیلا زنگیان در سال 534 هجری بر  شهر بعلبک ( از شهرهای دمشق ) عماد الدین زنگی پدر و عموی ایشان را به عنوان والی خود بر این شهر منسوب کرد . و صلاح الدین نیز به همراه آنها به دمشق رفت و در آنجا توانست از علمای بزرگ دمشق کسب علم کند. در این سال ها شهر های اطراف دمشق مورد تهاجم صلیبیان قرار می گرفت صلاح الدین نیز این مسئله را به خوبی درک می کرد و همین باعث بوجود آمدن جرقه ایی در ایشان شد تا بتواند در آینده صلیبیان را تار و مار کند. از آنجایی که عموی صلاح الدین شیر کوه فردی جنگ جو بود به صلاح الدین فنون جنگ را نیز آموزش داد .

نخستین حضور صلاح الدین در میدان نبرد

    در سال 599 هجری در حمله ای که به مصر انجام گرفت و  فرماندهی آن حمله بر عهده شیر کوه بود ، شیر کوه صلاح الدین را نیز به همراه خود برد که بعد از فتح مصر توسط شیر کوه ، وی بعنوان حاکم مصر منسوب شد و صلاح الدین نیز بعنوان وزیر او منسوب شد .

از بین رفتن حکومت و سلسله فاطمیان

   زمانی که شیر کوه و صلاح الدین در مصر بودند ، مصر در زیر نظر مستقیم فاطمیان قرار داشت . دیری از حکومت شیر کوه بر مصر نگذشت که ایشان وفات یافت و صلاح الدین بعنوان جانشین او به عنوان حاکم مصر منسوب شد . در آن زمان حکومت فاطمیان در دست العاضد الدین الله بود که در سال 567 هجری به سبب مریضی وفات یافت . در اینجا بود که صلاح الدین حکومت مصر را در دست گرفت و از فرصت استفاده کرد و شیوه خواندن خطبه را از آن زمان که در حکومت فاطمیان خوانده می شد تغییر داده و به عقیده اهل سنت و جماعت خطبه ایراد کرد و در همین جا بود که حکومت فاطمیان به پایان رسید، در آن زمان صلاح الدین هنوز از نورالدین زنگی ( فرزند عمادالدین ) پیروی می کرد ، تا اینکه در سال 569 هجری نورالدین محمد زنگی وفات یافت و در اینجا بود که سلسه ایوبیان آغاز گشت .

خط مشی و عقیده سلسه ایوبیان

   بعد از فرو پاشی حکومت فاطمیان و گمراهی که در آن زمان سرزمین مصر را فرا گرفته بود، صلاح الدین راه و روش نورالدین زنگی در حکومت را پیش گرفت، در جامعه عدالت را بر قرار نمود و در حکومت راه و روش خلفاء راشدین بنا بر عقیده اهل سنت و جماعت را بعنوان خط مشی خود انتخاب نمود . همچنین با مذهب اسماعیلیه جنگ کرد و سرزمین مصر را از بدعت ها پاک نمود و افرادی که بعد از صلاح الدین در سلسه ایوبیان به حکومت رسیدند این کار را ادامه دادند  صلاح الدین برای اینکه بدعت ها از جامعه پاک شود و عقیده اهل سنت و جماعت در مصر و اطراف آن توسعه پیدا کند تلاش های زیادی انجام داد که از جمله آنها در سال 572 هجری بعد از تمکن کامل بر مصر کار های فرهنگی به شرح زیر انجام داد :

1. بنا مدرسه صلاحیه در کنار قبر امام شافعی رحمة الله عیله که مدیریت آن مدرسه را به شیخ خبوشانی سپرد . که مدرسه بسیار بزرگ و مجهزی بود

2. مدرسه شهر حسینی که در قاهره بنا نهاد و مدیریت آن را به فقیه البهاء الدمشقی سپرد تا اینکه مردم را به عقیده صحیح راهنمایی کنند و باقیمانده بدعت های فاطمیان را از بین ببرند .

3. از جمله مدارسی که در این زمان بنا شد مدرسه فاضلیه بود که آن را مخصوص پیروان شافعیه و مالکیه قرار داد  که کتب بسیاری در آنجا بود.

4. و مدارس دیگر از جمله دارالحدیث الکاملیه در قاهره و همچنین مدرسه های بزرگ و مجهز دیگر .

صلاح الدین در عرصه پادشاهی و کشور داری

   از آنجایی که مردم شام صلاح الدین را مردی بسیار عادل دیده بودند و همچنین این مسئله که بر عقیده اهل سنت بودند باعث شد که او را به شهر های خود فراخواندند و ایشان در سال 570 هجری به دمشق رفت و با استقبال با شکوه مردم آنجا رو به رو شد و این مسئله به دیگر شهر مانند بعلبک و حماه و حمص و حلب نیز کشیده شد و تمام این سرزمین ها زیر نظر صلاح الدین قرار گرفت . در این زمان از آنجایی که صلیبیان موقعیت خود را به شدت در خطر می دیدند افرادی را برای ترور صلاح الدین به شهر حلب فرستادند که این افراد در نزدیکی خیمه صلاح الدین دستگیر شدند و نتوانستند عملیات ترور را به پایان برسانند . بعد از وارد شدن سرزمین های شام به زیر حکومت ایوبیان ، صلاح الدین در سال 581 هجری به موصل رفت و در آنجا با عزالدین مسعود که حاکم موصل بود پیمانی بست تا اینکه موصل زیر حکومت عزالدین مسعود باقی بماند و جزئی از قلمرو ایوبیان باشد . صلاح الدین تا زمان وفات عزالدین این پیمان را تغییر نداد و با وفات عزالدین مسعود صلاح الدین توانست جبهه اسلامی را یکپارچه کند و در این زمان او به عنوان قوی ترین حاکم مسلمان منطقه شناخته شد و حال تصمیم گرفت به هدف های بزرگتر خود یعنی آزاد سازی قدس و سرزمین های فلسطین و دیگر سرزمین های اسلامی به بپردازد .

حملات صلیبیان بر صلاح الدین و قصد براندازی حکومت ایوبیان و اولین نبرد صلاح الدین با صلیبیان

   سال های 570 تا 572 هجری زمانی بود که صلیبیان با غارت هایی که در شهر های حما و حمص و غیره انجام می دادند قصد فرو پاشی این سلسله را داشتند که موفق به انجام این کار نشدند تا اینکه در سال 572 هجری که صلاح الدین به مصر آمد خواست به همراه بیست هزار سرباز در جمادالاول سال 573 هجری به صلیبیان در جنوب فلسطین حمله کند که بعد از رسیدن سپاه صلاح الدین به آنجا صلیبیان متفرق شدند در این هنگام که سپاهیان مشغول جمع کردن غنایم بودند سپاه صلیبی که در کمین بود به آنها حمله کرد و صلاح الدین در این جنگ یعنی جنگ رمله متحمل شکست شد و بازگشت . بعد از این واقعه صلاح الدین در سال های بعد شروع به تشکیلات اداری و نظامی منسجم کرد و این شکست درس های بزرگی به او داد و بخاطر همین در روز 2 ربیع لااول 582 به دمشق آمد و تمام سرزمین های خود را برای آزاد سازی قدس  و تار و مار کردن صلیبیان سازماندهی کرد .

  جنگ حطین

 

    در سال 582 هجری در جمادی الآخر بلدوین پنجم پادشاه صلیبیان فوت کرد . در همین هنگام نیز صلاح الدین بعد از مشوره با بزرگان در محرم 583 هجری از دمشق به قصد جنگ با صلیبیان جنوب فلسطین خارج شد تا اینکه در صبح جمعه 24ربیع الآخر 583 هجری جنگ آغاز شد و در روز شنبه لشکر صلیبیان توسط سپاه اسلام که در شب محاصره شده بود شکست خورد .

 

کلید فتح بیت المقدس

 

    پیروزی در  جنگ حطین راهی بود برای آزاد سازی فلسطین ، چون با این پیروزی راه آزاد سازی بیت المقدس و دیگر سرزمین های فلسطین باز می شد.

 

 صلاح الدین و فتح بيت المقدس

 

    بعد از پیروزی در جنگ حطین صلاح الدین تمام نیروهای خود را که در طول این سال ها  برای انتشار توحید در سرزمین های اسلامی فرستاده بود به جنوب فلسطین فرا خواند . در این هنگام تعداد سربازان صلیبی که فقط در قدس بودند بیش از 60 هزار نفر بود . این جنگ در صبحگاه 21 رجب 583 هجری / 26 سبتامبر 1187 میلادی آغاز شد و صلیبیان در داخل شهر متحصن بودند و درگیریهایی پیش آمد این درگیریها ادامه داشت تا 29 سبتامبر که سپاه اسلام توانست بر قسمتی از شهر تسلط پیدا کند و پرچم خود را بر فراز آنجا نصب نماید . در اینجا بود که صلیبیان یقین کردند شکست خواهند خورد ، فرستادگانی برای صلح و تسلیم قدس فرستادند اما صلاح الدین این را قبول نکرد و گفت : شما را رها نمی کنم تا اینکه با شما همان کاری را بکنم که با مردم مسلمان این شهر در سال 491 کردید ( صلیبیان در آن سال هنگام ورود به شهر قدس تعداد بسیار زیادی از مسلمانان این شهر را از دم تیغ گذرانده بودند ) بعد از این صلیبیان دوباره به مشوره نشستند و تصمیم بر این شد که فردی به نام بالیان دی ابلین را به سوی صلاح الدین بفرستند و در مقابل تسلیم شهر قدس به آنها اجازه داده شود سالم با دادن فدیه از شهر خارج شوند و صلاح الدین نیز این را قبول کرده و در روز جمعه 27 رجب 583 هجری / 12 اکتبر 1187 میلادی شهر قدس تسلیم صلاح الدین شد ب اشروط مشخص ، بعد از آن صلاح الدین بر هر یک از در های شهر امیری مقرر کرد تا در مقابل دریافت فدیه اجازه دهند صلیبیان از شهر خارج شوند گروهی از آنها نیز با دادن فدیه در همان جا ماندن. بعد از آن صلاح الدین دستور داد آثار به جا مانده از صلیب که در بیت المقدس بود دور انداخته شود و همچنین بعضی از قسمتهای مسجد که در غیر محل خود استفاده شده بود ( بعضی از قسمت مسجد بعنوان انبار غلات و قسمت دیگر بعنوان محل نگه داری اسب ها شده بود ) نوسازی شود .

 

 اولین نماز جمعه و شروع برخی از اصلاحیات

 

    اولین نماز جمعه دو هفته بعد از فتح بیت المقدس در آنجا برپا شد و صلاح الدین همان اعمالی را که در مصر انجام داد در اینجا نیز شروع کرد و مدارسی برای ترویج و علوم اسلامی بنا نهاد .

 

 دومین فتح بیت المقدس و انتظار حال و حاضر مسجد الاقصی

 

    در ابتدا فتح بیت المقدس توسط خلیفه راشد مسلمین عمربن خطاب رضی الله عنه در سال 15 هجری صورت گرفت و بار دیگر در قرن 6 هجری این فتح توسط سلطان صلاح الدین ایوبی تکرار گشت و الان نیز بیت المقدس و سرزمین فلسطین در انتظار عمر و صلاح الدین های دیگر این امت هستند تا بار دیگر مسجد الاقصی را  به آغوش مسلمین باز گردانند.

 

بازگشت صلاح الدین به دمشق

 

    بعد از انجام نبرد هایی صلاح الدین بار دیگر در ربیع الاول  سال 584 هجری به دمشق بازگشت ، و بقیه عمر خود را در دمشق گذراند.

 

صلاح الدین در بستر مریضی و وفات

 

    بعد از سکونت صلاح الدین در دمشق و ادراه سرزمین ها و گسترش عدل و داد در جامعه سرانجام ایشان در شبانگاه شنبه 16 صفر 589 هجری دچار  کسالت و ضعف شدند و سردرد بسیار شدیدی به ایشان دست داد . اما این مسئله با مشورت بزرگان شهر از دید مردم پنهان ماند . تا اینکه 4 روز بعد از این مسئله حال ایشان بسیار وخیم گشت معروف است که می گویند ایشان به استمرار لفظ (( سبحان الله )) بر زبانشان جاری بود و این را تکرار می کردند . تا اینکه خبر به گوش مردم رسید و همه در محل خوابگاه ایشان جمع شده بودند . در روز دهم از مریضی ایشان بخاطر معالجتی که انجام شد مریضی ایشان کمی بهبود یافت و مردم از این خبر بسیار خوشحال شدند .

 

   تا اینکه ایشان وقتی 18 روز از مریضی شان می گذشت در ساعات اولیه چهار شنبه 27 صفر سال 589 هجری مریضیشان دوباره شدت پیدا کرد و بسیار ضعیف شدند که در آن هنگام بزرگان و علمای زیادی در نزد ایشان حاضر بودند و ایشان با حال وخیمی از هوش رفتن . شیخ ابو جعفر می گوید : من در نزد وی قرآن تلاوت می کردم تا اینکه به آیه ( هوالله لا اله الا هو علم الغیب و الشهادة) "22حشر" رسیدم متوجه شدم که صلاح الدین می گوید صحیح است ، صحیح است .

 

و ایشان در روز چهار شنبه 27 سفر 589 هجری بعد از نماز صبح وفات یافتند.    

 

   قاضی بن شداد می گوید: " به خدا قسم از مردم شنیدم که می گویند حاضر هستیم جان خود را فدای او کنیم و او زنده بماند، چون او بود که ما را عزت بخشید و می گوید : در مورد خودم و دیگران این را می دانم که اگر می شد جانمان را فدای او بکنیم ، ما جانمان را فدای او می کردیم "

 

      و بعد از نماز ظهر آن روز مشغول غسل و تکفین او شدند و فردی بنام الدَّولعی الفقیه او را غسل داد و در نزدیکی های نماز عصر نیز به خاک سپرده شد .

 

      می گویند: شمشیر وی نیز به دستور قاضی فاضل یکی از بزرگان به همراه جسدش به خاک سپرده شد ، استدلال به اینکه با تکیه بر آن وارد بهشت شود چون بر دشمنان خود به وسیله آن غالب شد .

 

   خواب بشارت دهنده : ابوشامه در کتاب الروضتین می آورد که : در بعضی کتب این را یافتم که : " شخصی در شب وفات سلطان صلاح الدین خواب دید که به وی گفته می شود : یقیناً در این شب یوسف از زندان خارج شد " و همچنین در روایتی از رسول الله صلی عیله وسلم  وارد شده که : ( الدنیا سجن المومن و جنة الکافر) . دنیا زندان فرد مومن و بهشت کافر است. و می گوید که خارج شدن یوسف بن ایوب –رحمه الله علیه- از این دنیا چیز دیگری جز آزادی از زندان نبود و در بهشت برای وی فتح شد و این آخرین چیزی بود که ایشان آرزوی فتح آن را داشت 

 

سلمان فارسی

سلمان در خانواده‌ای زرتشتی و صاحب نفوذ، در روستای «جی»  از توابع اصفهان به دنیا آمد. پدرش نام او را «روزبه» گذاشت .

وی چون به سنّ جوانی رسید، به دستور پدرش خدمتگزار آتش و متولّی آتشکده گردید.

روزی سلمان به دستور پدرش از روستا به باغ می‌رفت، در مسیر راه از کنار کلیسای مسیحیان عبور کرد. صدایی از درون کلیسا توجه او را به خود جلب کرد. او که تا آن روز از هیچ دینی جز دین مجوسیّت (زرتشتی) خبر نداشت، برای همین وارد آن کلیسا شد. وقتی وارد شد، فهمید که این صداها، زمزمه‌ی دعای عبادت‌کاران نصارا (مسیحی) است. با خود گفت: به خدا سوگند دین مسیحیان که خدای یکتا را می‌پرستند، بهتر از آتش‌پرستی است. همان جا نشست و با شور و اشتیاق فراوان عبادت آن‌ها را مشاهده کرد و از شنیدن زمزمه‌ی آنها لذّت برد. او چنان سرگرم تماشای آنها بود که فراموش کرد به سرکشی باغ برود. چون هوا کم‌کم به تاریکی می‌گرایید، لذا دیگر فرصتی برای تماشا نداشت. اما قبل از این که به روستا برگردد، درباره‌ی دین مسیح، پیروان راستین و مرکز آن دین، سؤالاتی پرسید و سپس به طرف روستا برگشت. پدرش فهمید که او تحت تأثیر دین مسیحیان قرار گرفته و از ترس این که شاید دین مجوس (آتش‌پرستی) را رها کند، او را در خانه زندانی نمود تا دیگر سراغ مسیحیان نرود. سلمان در فرصتی مناسب از زندان فرار کرد و مخفیانه همراه  آن کاروان، به سرزمین شام سفر کرد. و در پی حقیقت به شهرهای مختلفی همچون موصل عراق و نصیبین ترکیه و عموریه سفر کرد . و با کشیش های مختلفی همنشین شد. هنگامی که نزد کشیش عموریه بود او را از نزدیک بودن بعثت پیامبر آخر زمان در دیار عربستان آگاه ساخت و به او گفت: آن پیامبر از شهر خود (مکه) به نخلستانی که میان دو کوه قرار گرفته (مدینه) هجرت خواهد کرد و آن پیامبر تابع حضرت ابراهیم می‌باشد.

او به سلمان گفت: پیامبر آخر زمان، سه نشانه دارد: 1- صدقه قبول نمی‌کند. 2- هدیه را قبول می‌کند. 3- میان دو شانه‌ی او مهر نبوت وجود دارد.

حال تو اگر می‌توانی خودت را به آن سرزمین برسان.

در مسیر حرکت به سرزمین عربستان به یک تاجر یهودی فروخته شد پس از مدّتی، یکی از یهودیان بنی قریظه که به وادی القری رفته بود سلمان را از صاحبش خرید و به مدینه برد.

سلمان رضي الله عنه با دیدن مدینه و نخل‌های فراوان و کوه‌های بزرگ و طرف مدینه، اوصافی را که از راهب عموریه شنیده بود به یاد آورد و از این که یکی از نشانه‌های راهب به تحقق پیوسته بود، بسیار خوشحال بود.

روزی سلمان رضي الله عنه بالای درخت خرما مشغول کار بود و آقایش پای درخت نشسته بود که پسرعمویش آمد و به او گفت: خدا قبیله‌ی اوس و خزرج را نابود کند. پرسید: چرا؟

گفت: مردی به نام « محمد » پیدا شده که ادّعای پیغمبری می‌کند. او از مکه به قبا آمده و همه‌ی مردم را دور خود گرد آورده است.

سلمان رضي الله عنه با شنیدن این سخن از خوشحالی به لرزه افتاد و نزدیک بود از بالای درخت بیفتد. با عجله پایین آمد و از آنها پرسید: ماجرا از چه قرار است؟ محمد کیست؟ الآن کجاست؟

آقایش خشمگین شد و سیلی محکمی به او زد و گفت: برو به کارت برس! سلمان نشانه‌های پیامبر آخر زمان را که از راهب عموریّه شنیده بود، به خاطر داشت. شب هنگام مقداری خرما برداشت و مخفیانه به قبا رفت و به حضور حضرت رسول‌ اکرم صلي الله عليه و سلم مشرّف شد و خدمت آن سرور عرض کرد: شنیده‌ام که شما انسان صالح و شایسته‌ای هستید و گروهی از غریبان و مستمندان نیز همراه شما هستند. من مقداری خرما به عنوان صدق برای شما آورده‌ام تا تناول بفرمایید. حضرت رسول صلي الله عليه و سلم به یاران خود اشاره فرمودند که آن خرماها را بردارند و بخورند اما خودشان از آن خرماها تناول ننمودند. سلمان از این که توانسته بود نشانه‌ی دیگری از محبوب و گم‌گشته‌ی خویش بیابد بسیار خوشحال و مسرور شد، اما چون فرصتی نداشت تا بیشتر با پیامبر بحث کند، نزد آقایش برگشت و ادامه‌ی تحقیقش را به فرصتی دیگر واگذار کرد.

چند روز بعد باخبر شد که حضرت‌ رسول صلي الله عليه وسلم از قبا به مدینه تشریف برده‌اند؛ بنابراین، در اولین فرصت اندکی خرما را که برای خود جمع کرده بود، برداشت و مخفیانه به مدینه رفت و در مجلس حضرت رسول‌اکرم صلي الله عليه وسلم حاضر شد و خرماها را خدمت آن حضرت تقدیم نمود و عرض کرد: این خرماها را به عنوان هدیه قبول فرمایید. حضرت صلي الله عليه وسلم  آن را قبول فرمودند و اندکی از آن خوردند و سپس میان یاران خود تقسیم کردند.

به این طریق دو نشانه از نشانه‌های پیامبری حضرت رسول برای سلمان ثابت شد و تنها یک مورد دیگر باقی مانده بود که سلمان می‌بایست راجع به آن اطمینان حاصل کند و آن مهر نبوت بود. سلمان منتظر بود تا بتواند آن را مشاهده کند.

مسلمان شدن سلمان رضي الله عنه

سلمان روزی پیامبر صلي الله عليه وسلم  را در قبرستان بقیع در حال تشیع جنازه‌ای مشاهده کرد. پس از سلام و عرض ادب، پشت سر آن حضرت به راه افتاد تا بتواند مهر نبوّت آن سرور را ببیند.

پیامبر متوجّه شد که منظور سلمان چیست؟ به همین خاطر وقتی به کنار قبر رسید، پارچه‌ای را که روی شانه‌هایش انداخته بود، کنار زد تا مسلمان مهر نبوت آن حضرت را به خوبی ببیند.

سلمان رضي الله عنه وقتی مهر درخشان آن حضرت را دید، جلو رفت و آن را بوسید و به گریه افتاد و شهادتین را بر زبان جاری کرد.

نقش سلمان در جنگ احزاب

در جنگ احزاب پیامبر صلي الله عليه وسلم مهاجرین و انصار را جمع کرد تا با آنها درباره‌ی دفع این شرّ بزرگ، مشورت نماید. هر کدام از یاران پیامبر نظر خود را بیان نمودند، سلمان هم که به حضور در آن مجلس مشرّف شده بود، رأی خود را خدمت حضرت رسول‌ بیان نمود و گفت: در سرزمین عجم هرگاه لشکر انبوهی قصد شهری نماید و اهالی آن شهر توانایی مقاومت نداشته باشند، در اطراف شهر خود خندقی می‌کنند تا دشمن نتواند به آسانی حمله کند. که این رای مورد قبول واقع شد. سلمان رضي الله عنه در مدینه‌ی منوّره، یکی از خدمتگزاران نزدیک و مخلص حضرت رسول‌ صلي الله عليه وسلم بود .  حضرت عمر رضي الله عنه در دوره‌ی خلافت خود، وی را استاندار مداین نمود.

برخی از فرمایشات گوهربار سلمان

قتاده از حضرت سلمان رضي الله عنه چنین نقل کرده است: هرگاه پنهانی کار ناشایسته‌ای انجام دادی، بکوش تا مخفیانه کار شایسته‌ای نیز انجام دهی. و هرگاه آشکارا کار بدی انجام دادی، پس بکوش تا آشکارا کار نیکی نیز انجام دهی.

حفص بن عمرو سعدی از عمویش نقل نموده که: سلمان رضي الله عنه  به شخصی از قبیله‌ی بنی عبس گفت: برادرم! علم بسیار زیاد است و عمر کوتاه، پس علمی را بیاموز که در امور دینت به آن نیاز داری و عمر خود را در آنچه به آن نیاز نیست، صرف نکن.

و همچنین می فرماید سه چیز آن قدر مرا اندوهگین می‌سازند که هرگاه به آنها می‌اندیشم، به گریه می‌افتم:

الف ـ جدایی از محمد صلي الله عليه وسلم و یارانش.

ب ـ صحنه‌ی هولناک قیامت و عذاب‌های آن.

ج ـ ایستادن در مقابل خداوند متعال در حالی که نمی‌دانم به بهشت خواهم رفت یا دوزخ؟

تواضع و فروتنی سلمان رضي الله عنه

ابونعیم در کتاب حلیه، از ثابت بنانی (رحمه الله) نقل کرده که وقتی سلمان رضي الله عنه امیر مدائن بود، مردی از اهل شام در بازار او را دید و به گمان این که او حمّال است، از او خواست تا کوله‌بارش را بردارد.

سلمان رضي الله عنه بنا به دستور آن مرد، کوله‌بار او را بر دوش نهاد و همراه او رفت. مردم چون سلمان را می‌دیدند که کوله‌باری را بر دوش نهاده، از او می‌خواستند تا آن کوله‌بار را از روی دوشش بردارند و به او کمک کنند، اما سلمان اجازه نمی‌داد و می‌گفت: این امانت به من سپرده شده است، پس خودم آن را برمی‌دارم. آن مرد غریب از این که مردم زیاد به او احترام می‌گذاشتند، به شگفت آمد و پرسید: مگر این مرد کیست که این همه به او احترام می‌گذارند؟

مردم گفتند: این مرد، سلمان، یار وفادار و مخلص رسول الله صلي الله عليه وسلم و امیر این شهر است.

آن مرد شرمنده شد و از سلمان معذرت‌خواهی کرد و گفت: من شما را نشناختم، خواهش می‌کنم اجازه دهید کوله‌بار را از روی دوشتان بردارم.

اما سلمان قبول نکرد و گفت: من قصد کردم که به خاطر خدا به تو کمک کنم و تا وقتی که بارت را به مقصد نرسانم، آن را بر زمین نخواهم گذاشت.

وفات سلمانرضي الله عنه

سلمان رضي الله عنه در آخرین روز زندگیش، چون فهمید که وقت رحلتش نزدیک است، به همسرش گفت: در و پنجره‌های اتاق را باز نگه دار و مقداری مسک را با آب مخلوط کن و آن را در اطراف بستر من بپاش؛ زیرا امروز کسانی به زیارت من می‌آیند که از نوع جنّ و انسان نیستند. همسرش می‌گوید: وقتی آب مسک را در اطراف بستر او می‌پاشیدم، دیدم که روح پاک او از بدنش خارج شد. در حالی که مانند خوابیده‌ای بر بستر خود دراز کشیده بود.

تاریخ وفات وی را سال 32 یا 34 هجری، یعنی دوران خلافت حضرت عثمان رضي الله عنه ذکر کرده‌اند. اکنون آرامگاه وی در قسمت شرقی ایوان مدائن عراق است. رضی الله عن سیدنا سلمان وعن سائر الصحابه والتابعین .

وان دورن… از دشمنی با اسلام تا در آغوش مکه و مدینه

معاون پیشین رئیس حزب افراطی و ضد اسلام جناح راست پارلمان هلند، آرناود وان دورن وارد مدینه ی منوره شد تا از عربستان سعودی دیدن کند و مناسک عمره را به جا آورد و به مسجد پیامبر، شهر ریاض و شهرهایی دیگر در عربستان برود و با شخصیت های اسلامی و علمایی که در این مکان ها زندگی می کنند ملاقات داشته باشد. وی یکی از تولید کنندگان فیلم موهن “فتنه”، در زیارت قبر پیامبر اکرم (ص) در مسجد النبی (ص) گریست.


او در اولین دیدارش با شیخ صالح مغامسی، امام و خطیب مسجد قبا و رئیس مجلس مرکز مطالعات و تحقیقات مدینه منوره ملاقات نمود.

این سفر پس از آن صورت گرفته است که وان دورن پس از یک سال تحقیق، اعلام کرد که مسلمان شده است. این خبر در بسیاری جاهای دنیا به طور گسترده منتشر شد. در پی آن، “اتحادیه ی کانادایی دعوت” که در دیداری به عربستان سعودی رفته است میزبان این شخص شد. این اتحادیه پیش تر نیز میزبان شخصیت های مشهوری شده بود که مسلمان شده بودند. بارزترین این شخصیت ها بوکسر آمریکایی، مایک تایسون، را می توان نام برد.

وان دورن هم اکنون رئیس حزب پارلمانی مستقلی در هلند و عضو مجلس شورای شهری لاهه و شخصیتی بارز و مشهور است.

او در مورد علت این انتخاب چنین توضیح داد: “من شخصی هستم که با شنیدن گفته ها و رد و بدل آن ها (بین مردم) بر چیزی حکم صادر نمی کنم. من با یکی از همکاران مسلمانم در شورای شهر لاهه ارتباط داشتم و بحث هایی طولانی با هم داشته ایم. او مرا به مسجد برد. آن ها به من بسیار لطف داشتند. پس از بحث و گفت و گوهایی طولانی، با تمام آزادی، تصمیم گرفتم مسلمان شوم. این یک تصمیم شخصی است و نمی خواهم کسی با من در این باره مناقشه کند.”

وان دورن پس از اعلام اسلامش بر روی تویتر، به سرعت، عکس العمل هایی متفاوت مشاهده کرد. برخی از او حمایت می کردند، برخی شک و شکوک خود را اعلام می نمودند، برای برخی نیز، این انتخاب قابل پذیرش نبود. او گفت: “برای بعضی ها خائن به حساب می آیم، و به نظر بعضی دیگر تصمیم درستی گرفته ام.” او در این باره چنین اظهار نظر کرد که: ”بین کسانی که مرا تایید نمودند یا تصمیم مرا نپذیرفتند یا نسبت بدان شک و شکوک داشتند؛ من می گویم که این یک انتخاب شخصی بوده است. من نمی خواستم وارد جنگ های رسانه ای شوم.” او مسایل اعتقادی و عبادی را چیزهایی شخصی به حساب می آورد که برای حفظ حریم خصوصی نباید در آن ها غرق شد.

کسانی بوده اند که همیشه به صفحه ی او می آمدند، اما اکنون احساسات مخالف و نفرت باری را برای او می فرستند. او از این احساسات ابراز تأسف کرد و گفت: ”بسیار تأسف بار است که تمام این نظرات، از نفرت و تحقیر و جهل سرچشمه گرفته باشد.” او همچنین از حامیانش تشکر کرد و گفت: ”از هر کسی که مرا با این حمایت های معنوی و واکنش های مثبت، یاری داده است، ممنونم” او همچنین از دعوتی که از او شده تا به عربستان سعودی برود، استقبال نمود و گفت: ” برای من این افتخار بزرگی است که دعوتی هم چون این را دریافت نمایم و درست نیست که این دعوت پذیرفته نشود.”

او در مسجد “السنة”، در لاهه، اسلام خود را اعلام کرد؛ مسجدی که از جنبش های سلفی به حساب می آید و یکی از دشمنان حزب آزادی و رهبر افراط گر، گرت فیلدرز آن به شمار می رود. آن ها پیش تر خواسته بودند این مسجد بسته شود. آن ها امام سابق آن “فواز جنید” را متهم به مخالفت با ارزش های هلندی کردند و خواستار اخراج او از هلند شدند.

عجیب این جاست که خبر اسلام آوردن وان دورن با شک و شکوک و واکنش های مختلفی رو به رو شده است چرا که او به عنوان ” دشمن سرسخت دین اسلام” مشهور بوده است.

منابع:  عکاظ، الجزیرة نت

 

دلیل استقبال از شبکه های ماهواره ای کلمه، نور و وصال چیست؟!

 مدتی است که شبکه های ماهواره ای فارسی زبان و  مذهبی اهل سنت، در بین هموطنان اهل تسنن، جایگاه پیدا کرده اند و از هر کوی و برزنی به درون خانواده ها راه یافته اند و حتی در بین شیعیان نیز جا باز کرده اند، به ویژه برای خانم ها و کسانی که در مساجد، مدارس و مراکز دینی کمتر حضور دارند و مباحث مذهبی این شبکه ها برای شان تازه و شنیدنی است؛ چرا؟

    آیا اهل سنت داخل کشور به مذهب خویش علاقه مندتر شده اند؟ آیا این شبکه ها سخن تازه ای دارند؟ آیا کارشناسان و علمای این شبکه ها از کارشناسان و روحانیان اهل سنت داخل قوی تر و کارشناس ترند؟

    آیا شبکه های سراسری و استانی جذابیت خود را از دست داده اند؟ آیا کانال های داخلی حرف دل اهل سنت را نمی زنند؟ و آیا…؟

   نمی خواهم از فراق ها و فاصله ها بگویم، چون با وجود تلاش ها و شعارها و شعورهای وحدت خواهانه، متأسفانه عوامل بسیاری باعث شده مرزها و خطوط بین مسلمانان پررنگ تر شود و شکاف ها گسترده تر گردد!

   همچنین در این گفتار به تحلیل یا قضاوت درباره ی خط و مشی این شبکه ها و عوامل قوت و ضعف شان نمی پردازم که خود مجالی دیگر می طلبد.

    برای پاسخ به پرسش های طرح شده باید گفت: نفرت و عشق امری قلبی است که به توان جذب و دفع طرفین بستگی کامل دارد؛ اگر در جایی خلأ باشد، به یقین به گونه ای پر خواهد شد.  به نظر می آید استقبال از این شبکه ها نتیجه ی گسستی است که بین صدا و سیما و اهل سنت کشور به وجود آمده است؛ هنگامی که یک سنی پس از سال ها از تلویزیون منزلش و به زبان رسمی کشور می شنود که از یاران و همسران پیامبر- صلی الله علیه و آله وسلم- به نیکی یاد می شود و به جای کنایه و اشاره و یا لعن و نفرین و بی حرمتی به آن بزرگواران، القاب و اوصافی همانند حضرت، سیدنا، ام المؤمنین، امیرالمؤمنین، خلیفه ی راشد، رضی الله عنه، و … در کنار نام اصحاب و خاندان رسول الله- صلی الله علیه وآله وسلم- ذکر می شود، دلش شاد می گردد. یا وقتی پس از سال ها نظرات و دفاعیات مذهب تسنن را از رسانه اش می شنود، از قضاوت های یک جانبه و تحلیل های حاکمانه ی کارشناسان مذهبی صدا و سیما رنجور و دلگیر می شود، یا هرگاه به تماشای مستند یا فیلم و سریالی از این شبکه ها می نشیند که با مبانی مذهبی  و فکری اش سازگار است، طبیعی است که برخی از سریال ها و فیلم و مستندهای صدا و سیما را به باد انتقاد بگیرد.

    به راستی اگر در رسانه ی ملی یا حداقل در شبکه های استان های سنی نشین  ساعاتی برای کارشناسان اهل سنت اختصاص داده شود تا از باورهای مذهبی و فقهی و کلامی خویش بگویند، مردم به آن سوی مرزها چشم می دوزند؟! اگر فیلم سازان و برنامه نویسان سنی مذهب تشویق شوند در راستای دیدگاه های مذهبی خود تولید داشته باشند و محصولاتشان سراسری و رسانه ای شود، جایی برای نفوذ خارج نشینان می ماند؟! اگر علما و کارشناسان توانمند اهل سنت در صدا و سیما جایی برای اظهار نظر داشته باشند، با اعتدال و انصاف بیش تری سخن نخواهند گفت؟!

    درست است که گاهی از رسانه ی ملی درباره ی اهل سنت، بویژه در هفته ی وحدت، برنامه ها و مستنداتی پخش می شود، اما متأسفانه به همین هفته یا مناسبت های خاص محدود است و محتوای برنامه ها نیز بیش تر بیانگر آداب و رسوم محلی و بومی است تا بیان نگرش های دینی و مذهبی.

به اعتراف برخی از مقامات رسمی و نیمه رسمی، جمعیت اهل سنت حدود ده میلیون است، هرچند اهل سنت خودشان را بیش تر از این می دانند. حال اگر کمترین آماری را بپذیریم که مجله اهل سنتِ وابسته به شورای برنامه ریزی مدارس دینی اهل سنت، در نخستین شماره اش در دو سال پیش منتشر کرده است، جمعیت اهل سنت هفت ونیم میلیون است، یعنی ده درصد کل کشور، آیا نباید سهم شان در برنامه های رسانه ی ملی، همین درصد باشد!؟

    مسؤولین رسانه ی ملی اخیرا برای پیشگیری از نفوذ روز افزون شبکه های ماهواره ای بیگانه که به پخش فیلم، سریال، موسیقی، خبر، ورزش، مستند، و… مشغولند، چاره اندیشیده اند و انواع شبکه های داخلی و ماهواره ای را در برابر هر یک از آن ها مجهز و افتتاح کرده و می کنند، پس شایسته است نیم نگاهی به درخواست های اهل سنت هم داشته باشند تا فاصله ها کم تر وکم تر گردد و هفته های وحدت به سالیان وحدت و قرون یکدلی تبدیل شود.

نویسنده: عبدالظاهر سلطانی

اسلام ومساوات

مساوات،يعنی اينکه مردم در جامعه از لحاظ جايگاه اجتماعی،حقوقی،داشتن مسؤليت ها وفرصت ها يکسان وهمانند باشند.

سوی الشيء بالشيء :جعله مثله سواء،يعنی آن را همانند ومساوی آن کرد. در قران کريم آمده است:بَلَى قَادِرِينَ عَلَى أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ [القيامة:4 ]؛« آری! ما حتی ميتوانيم سرانگشتان او را ( که يکی از دقائق اندام بدن است) کاملاً همسان خودش بيافرينيم».

همچنين« سواء» بر معنای توسط وتعادل دلالت دارد.

گفته می شود: فلان وفلان سواء،  يعنی با يکديگر مساوی اند. وقوم سواء: يعنی گروه مساوی.

سخن در باره ی مساوات وبرابری از آن زمان در انديشه ی  تمدن غربی اشاعه يافت که انقلاب فرانسه آن را در بيانيه ی که در سال 1789م صادر کرد،به عنوان يکی از مبادی حقوق بشر اعلان داشت. از آن زمان مساوات وبرابری در بسياری از قوانين وپيمان های بين المللی وارد گرديد.

معمولا از برابری در اين زمينه ها ياد می شود: برابری فکری،برابری اقتصادی،برابری شهروندی،برابری اجتماعی. همچنين در روابط شهروندان داخلی وروابط ميان امت ها ودولت ها وميان جنسيت ها،قوميت ها وملت ها از آن سخن به ميان می آيد.

برخی از مکاتب وفلسفه ها در معرفی روش های خود جهت اجرای اصل مساوات ميان مردم به خيالپردازی گراييده اند. از اين رو تصور کرده اند که می توان همانندی کامل وبرابری حقيقی را درهمه ی زمينه ها ميان مردم بر قرار کرد،به ويژه در زمينه های اقتصادی واجتماعی که معمولا اوضاع ومراتب آن ها متأثر از اوضاع اقتصادی ومعيشتی است.

لکن اين تصورات در هيچ جامعه ای به مرحله ی اجرا نرسيد،حتی در جوامعی که طرفداران آن مکاتب وفلسفه ها در آن ها حکومت کردند.

شايد در مورد برابری وامکان گذاشتن آن به مرحله ی اجرا و عمل،نزديکترين تصور به واقعيت،تصوری باشد که ميان برابری به شرح زير فرق می گذارد:

1ـ برابری مردم در برابر قانون؛به گونه ای که امتيازات زادگاه،وراثت،رنگ نژاد،جنس وعقيده را نفی می کند.

2ـ برابری در دادن فرصت های يکسان به همه ی شهروندان،ملت ها،قوميت ها وتمامی کشورها برابری در داشتن فرصت های يکسان در زمينه های مختلف،تا بدين صورت تفاوت ها نتيجه ی کوشش فردی ونيروی به کار گرفته باشد،نه به سبب تبعيض،زور،محروميت يا امتياز دهی؛چنين مساواتی امکان پذير است. وهدفی است که شايسته است تا در راه تحقيق آن در عرصه های اجتماعی وبين المللی به يکسان تلاش شود.

3ـ اما تحقق برابری در فراتر از فرصت های يکسان،گمان و رويايی بيش نيست که عملی نخواهد شد وبا سنت ها وقوانينی که بر روند فعاليت های اجتماعی وآبادانی حاکم است،تناقض دارد.

بنابراين در جامعه ای که فرصت های تحصيل علم،ثروت ومشارکت در امور عمومی اعم از سياسی واجتماعی برای همگان يکسان است،می بينيم که نيروها وتوانمندی های مردم متفاوت است واز اين روی سهم وبر خورداری آنان از دارايی،در آمد ومحصولات به سبب تفاوت نيروهای مادی،فکری وارادی شان متفاوت خواهد بود. بدين ترتيب برابری در داشتن فرصت های يکسان،برابری در امور مالی واجتماعی مردم را در بر نخواهد داشت،زيرا نيروهای موروثی،ذاتی واکتسابی آنان متفاوت است. از اين رو برابری در داشتن فرصت های يکسان لزوما نتيجه اش برابری در سهم وبر خورداری مردم از اين فرصت ها نيست!

تصور کردن اعضای يک پيکر بهترين تصوری است که می توانيم از برابری ممکن وعادلانه ميان گروه های مختلف يک جامعه داشته باشيم. نقش هر عضو در ايجاد حيات وبالندگی اين پيکر نه همانند ونه برابراست،چنانکه سهم وبر خورداری هر عضو از حيات وبالندگی اين پيکر نيز همانند وبرابرنيست،لکن رابطه ی همه اعضا با تمام پيکر رابطه ی«توازن» وهماهنگی است نه« مساوات»! بنابراين توازن وهماهنگی که به موجب آن اعضا با يکديگرکنش متقابل دارند،با اينکه نقش واهميت هر يک درکار هماهنگی متفاوت است،تنها تصور ممکن،حقيقی وعادلانه ای است که می توان از اصل مساوات داشت؛ومساوات از طريق همين همکاری،پشتيبانی وهماهنگی نقش خود را در تحقق امنيت اجتماعی انسان ايفا می کند... امنيت عضوی که چون به درد آيد ساير اعضای پيکر با بی خوابی وتب همدرد او می شوند؛فرقی نمی کند که نقش واهميت اين عضو برای بدن چگونه باشد!

بنابراين از ديدگاه اسلام مساوات در برابر قانون به صورت همانندی کامل است ونسبت به داشتن فرصت ها به صورت برابری کامل است وميان کسانی که از فرصت های برابر همگانی استفاده متفاوت کرده اند؛به صورت « توازن» وهماهنگی است.

شايد اين مفهوم حقيقی مساوات باعث شده تا اسلام واقعيت تقسيم جامعه به طبقات اجتماعی را نفی نکند وبر ضرورت حفظ رابطه ی عادلانه وهماهنگ در ميان آن ها تاکيد کند. حضرت علی بن ابی طالب رضی الله عنه به مالک اشتر نخعی والی اش در مصر،در باره ی تفاوت،هماهنگی و پشتيبانی طبقات اجتماعی جامعه از يکديگر فرموده است:« بدان که مردم طبقات مختلف دارند که جز با يکديگر درست نمی شوند ونمی توان بعضی از بعضی ديگر بی نياز شد،از آن جمله: برخی سربازان خدايند وبعضی کاتبان عام وخاصند وبعض اهل ذمه که به مسلمانان ماليات می پردازند وبعضی تاجر وصنعت پيشه وبعضی از طبقه ی پايين هستند،از قبيل نيازمندان وتهيدستان سر بازان پناهگاه مردم وعوامل امنيتند وسربازان پايدار نخواهد ماند،مگر به وسيله ی آنچه که خداوند از اين ماليات بر ايشان مشخص کرده است آنگاه همگان پايدار نخواهد ماند،مگر به وسيله ی تاجران وصنعت پيشگان».

اين ها عباراتی است که روش اجتماعی اسلامی را به گونه ی نشان می دهد که با فطرت انسان سازگار می افتد،ودر همين وقت از طريق ايجاد هماهنگی،امنيت اجتماعی انسان را تحقق می بخشد و او را از « ترس نياز مندی» واز« ترس بی نيازی» به کلی رها می سازد!

از آن جا که « مساوات» به معنای «هماهنگی وتوازنی» است که اختلاف طبقاتی عادلانه ومشروع را نفی نمی کند،لذا تنها به وسيله ی تدافع اجتماعی،می توان خللی که چه بسا به آن برسد،درمان کرد،نه با« در گيری»! زيرا هدف از « در گيری» اين است که فردی با ديگری درافتد تا او را از صحنه به درکند وتنها خود باقی بماند،از اين رو فلسفه ی آن با تعدد گرايی وتفاوت طبقات اجتماعی در تضاد است،واز اين رو فلسفه هايی که به آن گرويدند وآن را راهی برای درمان اختلالات وستم های اجتماعی بر گزيدند،تلاش برای پيشرفت اجتماعی را تنها به عهده ی يک طبقه ی اجتماعی بدون ديگران قرار دادند- طبقه بورژوازی در ليبراليسم سر مايه داری وطبقه پرولتاريا( طبقه کار گر) در کمونيسم- در حالی که « مساوات» از طريق هماهنگی و«توازنی» که تفاوت طبقات اجتماعی را در حد متعدل آن به رسميت می شناسد،برای درمان نابسامانی ها وستم های اجتماعی است که سطح طبقات مختلف را تغيير می دهد ورابطه ی آنان را به سطح « تعادل- ميانه- عدالت» باز می گرداند،بدون اينکه طبقه ی را نفی کند يا با او در گير شود!

بنابراين فلسفه ی« درگيری» عبارت از نفی ديگری است وتعدد گرايی در آن راه ندارد:{ فَتَرَى الْقَوْمَ فِيهَا صَرْعَى كَأَنَّهُمْ أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِيَةٍ َهَلْ تَرَى لَهُم مِّن بَاقِيَةٍ} [الحاقة : 7- 8]

« در اين مدت مردمان را ميديدی که روی زمين افتاده اند وانگار تنه های پوک وتوخالی درختان خرمايند آيا کسی را می بينی که از ايشان بر جای مانده باشد»؟

اما« دفع» باعث می شود تا سطح جايگاه ها به وسيله ی حرکت اجتماعی،بدون نفی تعدد گرايی يا انکار تفاوت متعادل ومشروع طبقات اجتماعی،تغيير يابد:{ وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ} [ فصلت:34]،« نيکی وبدی يکسان نيست.( بدی را) با زيباترين طريقه وبهترين شيوه پاسخ بده. نتيجه اين کار،آن خواهد شد که کسی که ميان تو وميان او دشمنانگی بوده است،بناگاه همچون دوست صميمی گردد».

بدين ترتيب نگرش اسلامی در باره ی« مساوات» می تواند امنيت اجتماعی انسان را چه فردی وچه طبقه ی محقق گرداند،چرا که اين نگرش با « تعادل مساوات» دل نگرانی های مربوط به نا برابری اجتماعی وستم های اقتصادی را نفی می کند. وهر گاه ما برای رفع نابسامانی های اجتماعی از راه حل« تدافع» به جای « در گيری» استفاده کنيم،از خطرات « در گيری های» خونين در امان خواهيم ماند؛در گيری هايی که باعث بدبختی جوامعی شده است که فلسفه های اجتماعی مغاير با ميانه روی اسلامی بر آن ها حاکم است!

 

 

ثمرات استغفار

 

1-  اگر می خواهی دلی پر سکون و آرامش، و قلبی باز ، و مطمئن و متاع خوبی داشته باشی ؟
استغفار کن ، و از خداوند آمرزش گناهانت را بخواه :الله تعالی می فرماید ) : وان اسثغفروا ربکم  ثم توبوا الیه یمتعکم متاعا حسنا الی اجل مسمی (
»
واز پرودگار مغفرت بخواهید ، سپس به سوی او توبه کرده و برگردید ، شما را از متاع نیکو بهره مند می کند تا مدت معینی. «

 2- اگر نیروی جسمانی ، تندرستی و سلامت از آفات و امراض و دردها و رنجها می خواهی ؟
استغفار کن ؛ زیرا خداوند فرموده است :
)
استغفروا ربکم ثم توبوا الیه یرسل السماء علیکم مدرارا و یزدکم قوة الی قوتکم (
»
از پروردگارت آمرزش بخواه ، سپس به سوی او توبه کرده و برگردید رحمت آسمان را بر شما سازیر می کند ، و نیرویی به نیرویتان می افزاید. «

3-  اگر می خواهی که حوادث و واقعات مرگبار را از خود دور کرده ، و از تمام آفات و فتنه ها و محنتها در امان باشی ؟
استغفار کن ؛ چون خداوند متعال می فرماید :
)
و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم  و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون (
 »
و خداوند عذاب نمی دهد آنان را تا تو در جمع آنان هستی ، و خداوند عذاب نمی دهد آنان را مادامی که استغفار می کنند. «

4-  اگر باران بسیار زیاد و نافع ، نسل پاک و مطهری ، و اولاد صالح، و مال حلال، و رزق فراوان می خواهی ؟
استغفار کن ، چون خداوند متعال می فرماید :
)
استغفروا ربکم انه کان غفارا  یرسل السماء علیکم مدرارا و یمددکم باموال و بنین و یجعل لکم  جنات و یجعل لکم انهارا  (
»
از پروردگارتان آمرزش بخواهید ، بدرستی که او  بسیار آمرزنده است ، خزانه ی آسمان را بر شما  جاری می گرداند ، با اعطای اموال و پسران شما را کمک می نماید ،   برای شما باغات در نظر می گیرد ، و برای شما جویها در نظر می گیرد «.

 5-  اگر محو سیئات و گناهان ، و زیادت حسنات و رفع درجات می خواهی ؟
استغفار کن ، خداوند متعال می فرماید :
 )
و قولوا حطة نغفر لکم خطایاکم و سنزید المحسنین (
»
و بگویید گناهان ما را معاف کن ، خطاهای شما را بر شما می بخشم ، و بزودی به نیکو کاران مزید عنایت می کنیم  «.
اسغفار داروی شفا بخش ، و علاج مفید از تمام گناهان و خطاها است ؛ بدین منظور آن حضرت علیه السلام مردم را همیشه و همکیشه به استغفار امر می نمود :
)
ا ایها الناس استغفروا الله و توبوا الیه فانی استغفرالله ، و اتوب الیه فی الیوم مائة مرة(
 »
ای مردم از خداوند مغفرت بخواهید و به سوی او توبه کرده و باز گردید؛ چون من روزانه صد مرتبه از خداوند مغفرت خواسته و به سوی او توبه می نمایم. «

و خداوند از استغفار کننده ی صادق راضی و خوشنود می شود ؛ چون او به گناه خود اعتراف می کند ، و با خداوند روبرو می شود  گویا می گوید » : پروردگارا من خطا کردم ، بد کردم ، کناه کردم ، و در حق شما کوتاهی کردم ، و حقوق شما را زیر پا گذاشتم ، و بر خود ظلم روا داشتم ، و شیطان برمن مسلط شد ، و خواهشات مرا مقهور خود کرده ، و نفس اماره مرا فریب داده ، و بر حلم و بردباری و عفو کریمانه و سخاوت و رحمت بزرگ شما اعتماد کردم و الآن تائب و نادم و معذرت خواه به بارگاه شما حاضر شدم ، پس از من گذشت نما ، معافم کن ، و بر من ببخش ، و لغزشات مرا پاک کن ، و خطاهایم را از نامه ی اعمالم محو بگردان ، چون مرا غیر تو پروردگاری و خدایی جز تو نیست« .

               یا رب ان عظمت ذنوبی کثرة                             فلقد علمت  بان  عفوک اعظم
             
ان کان  لا یرجوک  الا محسن                             فبمن یلوذ و یستجیر المجرم ؟
            
مالی  الیک  وسیلة   الا الرضا                             و جمیل عفوک  ثم  انی مسلم

در حدیث صحیح آمده است ، آنحضرت  علیه السلام فرمود :
)
من لزم الاستغفار جعل الله له من کل هم فرجا و من کل ضیق مخرجا ،  و رزقه من حیث لایحتسب (
 »
هرکه استغفار را همیشه بر خود لازم گیرد خداوند از هر مصیبت گشایشی ، و از هر تنگنا راه خلاصی برای او قرار می دهد ، و از جایی که گمان نمی برد به او روری می دهد  . «

لطیفه و واقعه ی جالبی از بعضی از معاصران نقل شده که او فرد عقیمی که صاحب فرزند نمی شد و تمام اطباء و پزشکان از علاج او عاجز شده بودند و هیچ دارویی برای او مفید واقع نمی شد ، و از یکی از علماء پرسید ، عالم به او راهنمایی و توصیه کرد که : صبح و عصر زیاد استغفار کند ، چون الله تعالی در مورد استغفار کنندگان فرموده است :
)
یمددکم باموال و بنین (
 »
شما را با اموال و پسران امداد می کند«.

آن مرد به توصیه ی عالم ربانی جامه ی عمل پوشاند و صبح و عصر زیاد استغفار می کرد و هیچگاه آن را ترک نمی کرد در نتیجه خداوند به اولاد صالح عنایت فرمود .
پس ای آن کسی که اضطراب و پریشانی و غم و اندوه آرامش شما را از بین برده و لاغر و رنجور کرده ، بیا استغفار کن ، آنگاه تمام پریشانیهایتو از بین خواهد رفت ، استغار مرحم شفا بخش و داروی کافی و ممتازی است .
برما لازم است در تمام لحظات زندگی و بویژه ماه مبارک رمضان فرصت را غنیمت شمرده ، و همیشه از گناهان ، خطاها ، لغزشهای دانسته و نادانسته ، آشکار و پنهان خود استغفار نماییم تا خداوند برما رحم و کرم فرماید .

   والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

 

 

اجتناب از مفلس شدن

ابو هريره ﴿رض﴾ روايت ميکند: " رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: " آيا ميدانيد مفلس کيست؟ " درميان ما مفلس کسی است که نه پول داشته باشد و نه مال٠ سپس آنحضرت صلی الله عليه وسلم فرمودند: " مفلس حقيقی امت من آن فرد خواهد بود که در روز قيامت با نماز روزه و صدقات خواهد آمد، اما او خود را در آنروز مفلس خواهد يافت چون تمام حسنات خود را مصرف کرده است. به سبب نا سزا گفتن بديگران، برعليه مردم و تهمت وبدنامی وارد کردن، به ناحق مال مردم را خوردن، لت کردن و خون ريختاندن مردم، به سبب اين بدی ها اعمال نيک وی بحساب آنها ئيکه از دستش به ايزأ رسيده اند بر گشتانده خواهد شد٠ اگر اعمالش کفايت جبران را نکند،گناه های ايشان به حساب اوانتقال داده ميشود و او بدوزخ افگنده خواهد شد٠" (رواهُ مسلم)

ابو امه ﴿رض﴾ راويت ميکند: "رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: کسی که به سوگند دروغ حق مؤمنان را ميخورد، خداوند فرمان دوزخ را بر عليه او صادر کرده و ورود بهشت را از وى باز داشته است٠ شخصی پرسيد ای پيامبر خدا حتى اگر براى يک چيز بی ارزش بوده باشد؟ ايشان فرمودند: حتى اگر آن سوگند برای يک شاخهء درخت آرک ﴿چوب مسواک﴾ بوده باشد٠" ﴿رواهُ مسلم)

جابر﴿رض﴾ روايت ميکند: رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: " از بی عدالتى برحذر باشيد٠ ظلم در روز آخرت تاريکی است٠ وبر حذر باشيد از خسيس بودن که قوم هاى پيش از شما را تباه کرده و آنها را به خونريزی وحلال پنداشتن حرام گرايش داده است٠" ﴿رواهُ مسلم)

ابوهريره ﴿رض﴾ روايت ميکند: رسول الله صلی الله عليه وسلم فرمودند: "در روز قيامت حقوق برگشتانده ميشود به آنهائيکه مستحق آن ميباشند تا آنجائيکه تلافی قچ شاخ شکسته از قچ ديگری که شاخ او را شکسته گرفته ميشود٠" (رواهُ مسلم)

 

 

اسلام آوردن محمد اكويا از ايالات متحده

«محمد اكويا» در امريكا استاد دانشگاه است؛ او پس از اسلام آوردن اسمش را «محمد» گذاشته است. جالب اينكه او به خاطر حجاب يكي از دانشجويان مسلمانش، به اسلام گرويده است. نه تنها او بلكه سه نفر ديگر از استادان دانشگاه و چهار نفر از دانشجويان دانشگاهي كه او در آنجا تدريس مي‌كند به خاطر اتفاقي كه براي اين دانشجوي مسلمان افتاده، مسلمان شده و در حال حاضر خودشان جزو داعيان به سوي دين اسلام هستند.

 

محمد اكويا در اين مورد مي‌گويد: چهار سال پيش در دانشگاه ما اتفاقي افتاد كه تا مدتها آثار آن ادامه داشت. جريان از اين قرار بود كه يك دانشجوي مسلمان امريكايي به دانشگاه ما آمد. تا اينجاي كار هيچ مشكلي وجود نداشت. اما در دانشگاه ما، استادي وجود داشت كه شديداً از اسلام متنفر بود و آن چنان از دين اسلام اظهار نفرت مي‌كرد كه اگر ما با او هم‌صدا نمي‌شديم مورد انتقاد شديد او قرار مي‌گرفتيم. حالا خودتان حدس بزنيد كه چنين استادي در دانشگاه ما باشد و يك دانشجوي مسلمان سر كلاس او حاضر شود و شعائر ديني‌اش را بي‌اعتنا به اين جو انجام د‌هد.

استاد مذكور از هر كاري كه كينه‌اش را نسبت به اسلام نشان دهد دريغ نمي‌كرد. اما آن دانشجو با صبر و حوصله جواب او را مي‌داد. وي كه از حوصلة اين دانشجو به تنگ آمده بود با دستكاري كردن در نمرات پايان ترم، از او انتقام مي‌گرفت. بعضي مواقع آن چنان تحقيقهاي مشكلي به او محول مي‌كرد كه او مستأصل مي‌شد. بالاخره صبر و تحمل آن دانشجو به سر رسيد و او تصميم گرفت براي اينكه از اين مشكل رهايي يابد به رئيس دانشگاه شكايت كند. مديريت دانشگاه براي اينكه عدالت را رعايت كرده باشد و از نظرات دو طرف آگاه شود، جلسه‌اي تشكيل داد تا آن دو در حضور اعضاي هئيت مديره و اساتيد دانشگاه به دفاع از خود بپردازند.

از آنجايي كه براي اولين بار بود كه در دانشگاه چنين اتفاقي مي‌افتاد، ما خيلي علاقه‌مند بوديم سرانجام اين كشمكش را ببينيم. تمام اعضاي هئيت مديره و اساتيد در اين جلسه شركت كردند. ما به عنوان ناظر حضور داشتيم.

ابتدا آن دختر دانشجوي مسلمان به دفاع از خود پرداخت؛ او گفت: اين استاد نسبت به دين من كينه دارد و به خاطر اين كينه‌توزي حقوق علمي مرا زير پا مي‌گذارد. او مثالهاي زيادي آورد و در آخر از چند نفر هم‌ترمش خواست كه در اين مورد شهادت دهند. خوب كساني هم بودند كه با او همدردي مي‌كردند و فارغ از اختلافات ديني‌اي كه با او داشتند، بر عليه آن استاد شهادت دادند.

سپس استاد مذكور به جايگاه رفت تا از خود دفاع كند، اما چون كم آورده بود و حرفي براي گفتن نداشت، در حضور همه به ناسزاگويي به دين اسلام و مسلمانان پرداخت.

اما اين بار آن دانشجو تاب نياورد و از جا برخاست و اجازه خواست تا از دينش دفاع كند. او شيوا و جذاب سخن مي‌گفت؛ با تسلط از ويژگي‌هاي دين اسلام صحبت ‌كرد؛ سخنان او آنقدر براي ما جالب بود كه همه را مجذوب خود كرده بود. هر وقت مطلبي را متوجه نمي‌شديم سخنش را قطع ‌كرده و از او سؤال مي‌كرديم، و او با طيب خاطر توضيح مي‌داد.

او گفت كه حجاب و روسري كه در اين مدت باعث مشكلاتي براي او شده خيلي برايش اهميت دارد! زيرا در اسلام زن بايد حجاب داشته باشد تا مردان نامحرم و بيگانه زينتها و زيبايي‌هاي او را نبينند و امنيت اجتماعي او دچار خدشه نشود.

استاد مذكور با ديدن اين وضع، تاب نياورد و با عصبانيت از جلسه خارج شد. در آخر آن دانشجو جزوه‌اي را بين ما تقسيم كرد كه عنوانش اين بود: «اسلام براي من چه معني‌اي دارد!» در ضمن عللي را كه باعث شده بود او به دين اسلام روي بياورد، در آن جزوه قيد كرده بود.

در اين جلسه هيچ بيانيه‌اي به نفع هيچ يك از طرفين صادر نشد. اما آن دختر در پايان سخنانش گفت: من آمده‌ بودم تا بتوانم از دين و حقوق تحصيلي‌ام دفاع كنم.

ما به عنوان هيئت علمي دانشگاه از ثابت‌قدمي و اعتماد به نفس او شگفت‌زده شده بوديم و هرگز فكر نمي‌كرديم كه دانشجويي براي دفاع از دينش اين‌چنين محكم بايستد.

اين موضوع بازتاب وسيعي در دانشگاه و بين دانشجويان داشت. من خيلي تحت تأثير قرار گرفته و شيفتگي خاصي به دين اسلام پيدا كردم، و بي‌صبرانه براي آشنايي بيشتر با اين دين تلاش مي‌كردم. بعد از چند ماه به اسلام گرويدم كه بلافاصله دو استاد ديگر دانشگاه و چهار نفر از دانشجويان نيز به من پيوستند و مسلمان شدند.

ما اينك گروهي براي تبليغ دين اسلام تشكيل داده‌ايم و توانسته‌ايم چند نفر ديگر از اساتيد دانشگاه را به سوي خود جلب كنيم كه ان‌شاء‌الله تا چند وقت ديگر خبر اسلام آوردن آنها در دانشگاه خواهد پيچيد.

 

 

 

 

 

 

 

فضائل

نماز صبح

 

 

 

ارزش نماز جماعت

عَنْ سَلمَان قَالَ: عَنِ النَّبِيِّ  قَالَ:« مَنْ تَوَضَّأَ فِي بَيْتِهِ فَأَحْسَنَ الْوضُوء ثُّمَ أَتَى الْمَسْجِدَ ، فَهُوَ زَائِرُ الله، وَحَقٌّ عَلَى الْمَزُور أَنْ يُكْرِمَ الزَائِرَ».  معجم كبير6016 - صحيح ترغيب رقم322

از سلمان   روايت است که رسول الله  فرمودند: كسي كه در خانه‌اش به طور كامل وضو گرفته و به مسجد برود، پس او مهمان خداست و بر ميزبان لازم است كه مهمان را اكرام كند.

* در زندگي علما و صلحا مي‌خوانيم كه نه تنها نماز صبح از خودشان فوت نمي‌شد بلكه فرزندان كوچك را نيز به همراه مي‌بردند و حتي اگر بچه يتيم بود مادر در فرستادن آنها كوتاهي نمي‌كرد همانند مادر امام شافعي.

از عمرو بن شعيب از پدرش از جدش روايت است که رسول الله  فرمودند: در هفت سالگي فرزندانتان را به نماز خواندن امر كنيد و در ده سالگي به خاطر نافرماني و ترك نماز آنها را بزنيد و بستر خوابشان را از هم جدا كنيد.

صحيح و ضعيف ابوداود 495 - صحيح جامع الصغير 5868

عَنِ ابْنِ عُمَرَ¸ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَالَ:«صَلاَةُ الْجَمَاعَةِ أَفْضَلُ  مِنْ  صَلاَةِ  الْفَذِّ بِسَبْعٍ وَ عِشْرِينَ دَرَجَةً» بخاري 609 - مسلم 1038

از ابن عمر¸ روايت است كه رسول الله  فرمودند: نماز جماعت بيست و هفت درجه بر نماز انفرادي برتري دارد.

 

ارزش نماز صبح

عَنْ جُنْدب بْن عَبْدِ اللَّهِº قَالَ، قالَ رَسُولُ اللَّهِ  :«مَنْ صَلَّى الصُّبْحَ فَهُوَ فِي ذِمَّةِ اللَّهِ فَلَا يَطْلُبَنَّكُمُ اللَّهُ مِنْ ذِمَّتِهِ بِشَيْءٍ فَيُدْرِكَهُ فَيَكُبَّهُ فِي نَارِ جَهَنَّمَ» مسلم 1050

از جندبºروايت است كه رسول الله  فرمودند: آنكه نماز صبح را ادا كند او در حفظ و امان خدا است، خداوند چيزي از عهدش را از شما نمي طلبد پس اگر خداوند به خاطر عهد و پيمانش چيزي طلب مي‌نمود، آن بنده را گرفته و بر روي صورتش کشیده و در آتش جهنم مي‌اندازد.

*خداوند از کسی که نماز صبح می‌خواند شدیداً محافظت نموده و کسی که او را اذیت کند توبیخ خواهد نمود.

عَنِ النَّبِىِّ  قَالَ:«بَشِّرِ الْمَشَّائِينَ فِى الظُّلَمِ إِلَى الْمَسَاجِدِ بِالنُّورِ التَّامِّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ». ابوداود561  - ترمذی 223- صحيح ترغيب 315

رسول الله  فرمودند:  كساني را كه در تاريكيها به مساجد رفت و آمد مي‌كنند، به نور كامل در روز قيامت مژده دهيد.

*از ابو هريره   روايت است که رسول الله  فرمود: فرشتگاني در شب و فرشتگاني در روز در پي همديگر به ميان شما مي آيند و در نماز صبح و عصر با هم يکجا مي‌گردند. سپس آناني که با شما بودند، بالا مي روند و پروردگارشان در حاليکه به حالشان داناتر است، از آنان مي‌پرسد که بندگانم را چگونه ترک کرديد؟ آنها مي گويند: «تَركنَاهُمْ وهُمْ يُصَلُّون، وأَتيناهُمْ وهُمْ يُصلُّون» گذاشتيم آنها را در حاليکه نماز مي گزاردند و نزد آنها آمديم در حاليکه نماز مي گزاردند. متفق عليه.

*صالحان حتی شب زفاف،جماعت صبح را ترك نمي‌كردند.

به حارث بن حسان گفته شد: چرا شب زفافت در نماز جماعت صبح حاضر شدي؟ گفت: «وَاللهِ إنَّ إمرَأةً تَمْنَعُنِي مِن صَلاةِ الغَداةِ فِي جَمعٍ لَامْرَأةُ سُوءِ.» به خدا قسم زني كه مرا از نماز جماعت صبح باز دارد زن بد و شومي است.مجمع الزوائد رقم 2158 قال الهيثمي رواه الطبراني في الكبير و اسناده حسن

ارزش سنت صبح

عَنْ عَائِشَةَ عَنِ النَّبِىِّ  قَالَ:«رَكْعَتَا الْفَجْرِ خَيْرٌ مِنَ الدُّنْيَا وَمَا فِيهَا» مسلم 725

از عايشه Ïروايت است كه رسول الله  فرمودند: دو ركعت قبل از نماز صبح از دنيا و آنچه در آن است بهتر است.

از ميان نمازهاي سنت رسول الله دو نماز را ترك نمي‌كردند، دو ركعت قبليه صبح و نماز وتر.

در سفر تبوک رسول الله  و صحابه بعد از طلوع خورشيد بيدار شدند. رسول الله به مؤذن دستور اذان داده، سپس دو ركعت سنت قبلیه صبح خواندند بعد از آن مؤذن اقامه كرده و نماز را به جا آوردند. سنن نسائي 605

 

 

 



ادامه مطلب ...


 

تلفن نعمت است

نعمات خداوند بسیار زیاد است و هر روز به تعداد آنها افزوده می‌شود و تلفن و وسایل ارتباط جمعی جزئی از نعمت‌های این عصر می‌باشد که انسان مؤمن با بهره‌برداری صحیح از آن خود را به خدای خویش نزدیک می‌کند. تلفن همراه به عنوان وسیله‌ی جدا نشدنی همیشه همراهمان است تا امکان ارتباط با دیگران را فراهم آورد، این ارتباط دارای آداب و فرهنگ خاصی است که عدم توجه به آن می‌تواند به شخصیت فرد در جامعه ضربه وارد کند مثلا: برخی فکر می‌کنند داشتن تلفن همراه گرانقیمت نوعی افتخار محسوب می‌شود و نشانه‌ی شخصیت والای آن‌ها است ولی بر خلاف این افکار، شناخت و رعایت فرهنگ آن است که شخصیت فرد را نشان می‌دهد.

آداب تلفن

1. با دقت و درست شماره گیری کنید تا مزاحم دیگران نشوید، چون بی دقتی سبب مزاحمت خواهد شد و اگر به قصد مزاحمت این کار انجام گیرد فرد گنهکار می‌باشد.

2. وقت مناسبی را برای تماس گرفتن خود انتخاب کند تا مزاحم کار و استراحت و غذا خوردن دیگران نشود، مثلا نیمه شب تماس گرفتن سبب پریشانی خانواده خواهد شد.

3. طبق ادب شرعی و اسلامی شایسته است کسی که زنگ می‌زند سلام را فراموش نکند و بعد از آن به احوال پرسی و کارش بپردازد، حتی به همسر یا اعضای خانواده که چند لحظه‌ی پیش آنها را دیده‌اید ادب سلام را رعایت کنید.

4. پاسخ سلام برای مخاطب واجب می‌باشد و خواهران دقت داشته باشند مشکلی نیست که سلام کنند یا پاسخ دهند ولی به گونه‌ای نباشد که توجه طرف مقابل را جلب کند، این کار حرام است.

5. از به درازا کشیدن سخن بدون ضرورت خوداری نمایید چه بسا فرد دیگری پشت خط کار مهم یا خود فرد موعدی دارد ولی به دلیل رودربایستی جواب می‌دهد و قلباً طرف را نفرین می‌کند.

6. با صدای بلند صحبت کردن با تلفن همراه در کوچه و خیابان کار پسندیده‌ای نیست و باعث جلب توجه منفی دیگران می‌شود، لذا از انجام این کار بپرهیزید.

7. خواهران توجه نمایند که در کوچه و خیابان جواب تلفن را ندهند یا به اندازه ضرورت جواب داده و صدای خویش را پایین بیاورند.

8. هنگام مکالمه در مکان عمومی یا در جمع بهتر است از دیگران مقداری فاصله بگیریم و با صدای آهسته به صحبت ادامه دهیم.

9.شرعا حق ندارید تلفن همراه دیگران را بدون اجازه پاسخ داده یا پیام‌های شخصی فرد را بخوانید.

10. در صورت شماره گیری اگر بعد از سه بار تماس، پاسخی دریافت نکردید از تماس مجدد خودداری کنید، مانند: ادب در زدن درب منزل.

فوائد

1. با یک تماس می‌توان صله رحم به جا آورد که طبق فرمایش رسول اللهr سبب ازدیاد رزق و طولانی شدن عمر می‌گردد.

2. با ضبط و نگه‌داری قرآن و سخنرانی و کلیپ‌های دینی معلومات خود را بالا برده و هر چه بیشتر به سوی خدا تقرب بجوئید.

3. با وصل نمودن موبایل خود به اینترنت می‌توانید معلومات علمی خود را به روز کنید و همچنین در کارهای تجاری و اقتصادی موفق‌تر باشید ولی مواظب باشید دشمن قسم خورده‌ی‌تان شیطان قدم به قدم سرتان را کلاه نگذارد!

تذکرات

1. تلفن یک وسیله‌ی شخصی می‌باشد پس بدون اجازه فرد حق استفاده از آن را نداریم، زیرا ممکن است تصویر، پیام یا اسمی روی صفحه باشد که صاحب گوشی دوست نداشته باشد ما آن را ببینیم و  اصرار در دیدن محتویات گوشی دیگران کاری زشت می‌باشد.

2. از کسی بدون اجازه عکس و فیلم نگیریم همچنین سخنان همدیگر را بدون اجازه ضبط نکنیم این کار نوعی خیانت محسوب می‌گردد.

3. گوش دادن به مکالمه دیگران شرعا جایز نیست و حرام است.

4. زنگ تلفن آزار دهنده و مبتذل و رکیک نباشد، و از گذاشتن تلاوت قرآن و اذان نیز خوداری گردد چه بسا فرد در دستشویی است و تلفنش با تلاوت قرآن به صدا در می‌آید و همچنین با جواب دادن آیه را بدون اکمال آن قطع می‌کنیم که این خود نوعی بی‌احترامی به قرآن می‌باشد.

* تمام موارد فوق در مورد آهنگ پیشواز هم صدق می‌کند.

* آهنگ زنگ تلفن شما نشان دهنده‌ی شخصیت شماست.

5. در داخل مسجد و هنگام نماز خواندن موبایل خود را به صورت صامت (سکوت) در آورده تا سبب حواس پرتی نشود و در صورت فراموش نمودن اگر موبایلتان در هنگام نماز زنگ خورد حتماً آن را از جیبتان بیرون آورده و خاموش کنید که این حرکت خللی در نماز شما ایجاد نمی‌کند.

6. برخی از افراد در کوچه و خیابان بوسیله‌ی تلفن همراه خود به آهنگ‌های رکیک با صدای بلند گوش می‌دهند،  این خود نوعی آزار رساندن به دیگران است و سبب ناراحتی افراد می‌شود و سبب تحقیر شخصیت فرد در دید دیگران می‌شود، لذا از انجام این کار بپرهیزید.

7. تأمین سلامت جامعه از دیدگاه دین لازم است و عدم رعایت آن سبب اخلال در جامعه می‌گردد، لذا همانطور که قوانین راهنمایی و رانندگی باید رعایت گردد در زمان رانندگی از تماس گرفتن یا جواب دادن و خصوصاً پیامک فرستادن جداً خودداری نمائید، حفظ ایمنی همیشه باید مهم‌ترین زنگی باشد که در گوش شما طنین انداز می‌شود، به خطر انداختن جان خود و دیگران گناهی کبیره بحساب می‌آید.

پیامک و بلوتوث

1. در دادن پیامک‌های مفید کوتاهی نکنید چون به هر جا برسد شما شریک ثواب آن خواهید بود مثل اذکار، جملات پند آموز، یادآوری ایام مهم شرعی همچون روزه و دعای روز عرفه، شب قدر و … مثلا: تذکر روزه عرفه را به ده نفر می‌فرستید که هر نفر برای ده نفر دیگر می‌فرستند که تا اینجا ثواب دویست روزه کسب کرده‌اید.

2. از دادن پیامک‌ها و بلوتوث‌های غیر شرعی و رکیک و مبتذل جداً خودداری کنید زیرا به ده‌ها و صدها نفر دیگر منتقل می‌گردد که نفر اول شریک جرم تمام آنها خواهد بود و در توبه کردن کار فرد را مشکل خواهد کرد چون توانایی پاک کردن آن پیامک‌ها و بلوتوث‌ها را از دست داده‌ است و حتی بعد از مرگ گناه بیننده و خواننده و شنونده‌ی آن پیامک یا بلوتوث سرازیر قبر او خواهد گردید.

3. از فرستادن مسیج‌هایی که ظاهر شرعی ولی بدعت می‌باشد خوداری نمایید مثلا برای آمدن باران صد بار صلوات بفرست و برای ده نفر بفرست، برای دفع بلا سوره‌ی انعام تلاوت کنید، فلان کس رسول اللهr را در خواب دیده … .

4. ارسال پیامک یا بلوتوثی که جنبه‌ی تمسخر به خدا و رسول و دین داشته باشد، خطرناک است و چه بسا سبب کفر شود.

5. فرستادن مسیج‌های طنز برای تنوع و رفع خستگی و به یاد هم بودن زیبا و جالب است، زیرا رسول اللهr می‌فرمود: از محبوب ترين اعمال نزد خداوند متعال شاد کردن يک مسلمان است.

6. با دریافت پیامک تا از صحت آن مطمئن نشده‌اید از ارسال آن به دیگران جداً خودداری کرده تا شریک جرم شایعه پراکنی نباشیم.

عوارض

* از نگهداری  تلفن همراه در مجاورت بافت‌هایی که فعالیت الکتریکی دارند، مانند قلب و مغز جداً پرهیز کنید.

* امواج موبایل در کل آثار منفی خود را دارد، سعی کنید در موقع

استراحت اگر موبایل خود را در حالت هشدار قرار می‌دهید تا شما را برای نماز صبح بیدار کند، مقداری از شما فاصله داشته باشد.

* از دادن موبایل به دست کودکان جهت بازی جداً خودداری کنید زیرا عوارض آن برای کودکان جبران ناپذیر است.

نمونه‌هایی از پیامک‌های خوب

* در مقابل تقدیر خداوند مثل کودکی باش که وقتی او را به هوا می‌اندازی، می‌خندد، چون ایمان دارد که تو او را خواهی گرفت.

* چنان زندگی کن که کسانی که تو را می‌شناسند اما خدا را نمی‌شناسند به واسطه‌ی آشنایی با تو، با خدا آشنا شوند.

* اساس پایداری ایمان  عبادت‌های پنهانی و اساس نابودی ایمان گناهان پنهانیست.

* دوست خوب داشتن بهتر از تنهایی است، ولی تنهایی بهتر از با هر کس بودن است.

* اگر میم مشکلات را برداریم، زندگی شیرین می‌شود برایتان زندگی شکلاتی آرزومندم.

* زندگی یعنی بخند هر چند که غمگینی، ببخش هر  چند که مسکینی، فراموش کن هر چند که دلگیری، اینگونه بودن زیباست هر چند که آسان نیست.!

* اگر کسی خوبیهای شما را فراموش کرد شما خوب بودن را فراموش نکن.

* خوشبختی به کسانی روی می‌آورد که برای خوشبخت کردن دیگران می‌کوشند.

* اگر به دری برخوردی که قفل بود نا امید نباش زیرا اگر قرار بود برای همیشه بسته باشد جای آن را دیوار می‌گذاشتند.

* خدایا مرا به بزرگی چیزهایی که به من ارزانی کرده‌ای آگاه کن تا چیزهای کوچکی که ندارم آرامشم را بر هم نریزد.

 

«خدایا ما را شمعی برای  به سعادت رسیدن دیگران قرار بده.»

 

اى كسانى كه ايمان آورده ايد! تقواى الهى پيشه كنيد، و سخن حق بگوييد *  تا خدا اعمال شما را اصلاح كند و گناهانتان را بيامرزد، و هر كس اطاعت خدا و رسولش كند به رستگارى (و پيروزى) عظيمى نائل شده است.

 

 

 

 

 

تـوصیه هایی به بیمـار

1- حُسن ظن داشتن نسبت به الله متعال.

بدین معنا که امید به رحمت الله را بر خوف از عذاب او ترجیح دهد.

« لَا يَمُوتَنَّ أَحَدُكُمْ إِلَّا وَهُوَ يُحْسِنُ الظَّنَّ بِاللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ ». مسلم (2877)

( هیچ یک از شما نمیرد جز اینکه به خدا حسن ظن داشته باشد ).

«أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِي بِي». (من همراه با گمان بنده ام هستم). بخاری (121)

2- آرزوی مرگ نکند.

جایز نیست که بیمار، به خاطر درد و مصیبتی که بر او عارض شده است طلب مرگ بکند.

« لاَ يَتَمَنَّيَنَّ أَحَدُكُمُ المَوْتَ مِنْ ضُرٍّ أَصَابَهُ، فَإِنْ كَانَ لاَ بُدَّ فَاعِلًا، فَلْيَقُلْ: اللَّهُمَّ أَحْيِنِي مَا كَانَتِ الحَيَاةُ خَيْرًا لِي، وَتَوَفَّنِي إِذَا كَانَتِ الوَفَاةُ خَيْرًا لِي». بخاری (5671) و مسلم (2680)

 (هیچ کس نباید از مشقتی که بدو رسیده آرزوی مرگ کند و اگر احیاناً این کار  را کرده باید بگوید: خدایا، مرا زنده گردان ، اگر زنده  ماندن برایم خیر و نیکوست، و خدایا مرا بمیران، اگر مرگ برایم خیر و نیکوست).

3- بیمار اجازه دارد از درد، شکوه و ناله کند، البته مادامی که آن شکوه و ناله ناسپاسی و نارضایتی از قضا و قدر نباشد.

4- بیمار باید به قضا و قدر الهی راضی و خشنود باشد و در برابر تقدیر الهی، صبر پیشه کند.

رسول الله r می فرماید: « عَجَباً لِأَمرِ المُؤمِن، إِنَّ أَمرَهُ كُلَّهُ لَهُ خَيرٌ- ولَيسَ ذلِكَ لِأَحَدٍ إِلاّ لِلمُؤمِنِ- إِن أَصَابَتهُ سَرَّاءُ شَكَرَ فَكانَ خَيراً لَهُ، وإِن أَصَابَتهُ ضَرَّاءُ صَبَرَ فَكانَ خَيراً لَهُ». (مسلم)

رسول الله r می‌فرماید: ( شگفتا از کار مؤمن، همه ی امورش برای او خیر است و این شأن جز برای مؤمن حاصل نمی شود؛ اگر شادی به او روی کرد، سپاس می گزارد، پس برای او خیر خواهد بود، و اگر زیانی به او روی کند، بردباری و شکیبایی در پیش می گیرد (صبر می کند)، پس آن نیز برای او خیر خواهد بود).

5- گذاشتن دست بر موضع و جایگاه درد و این دعا را بخواند:

 ( سه بار بسم الله و هفت بار أَعُوذُ بِاللهِ وَقُدْرَتِهِ مِنْ شَرِّ مَا أَجِدُ وَأُحَاذِرُ).

مسلم (2202)

4- سوره حمد را بخواند . بخاري ) 2276 ( و مسلم (2201)

5 - این دعا را بخواند: «أَذْهِبِ البَاسَ رَبَّ النَّاسِ، اشْفِ وَأَنْتَ الشَّافِي، لاَ شِفَاءَ إِلَّا شِفَاؤُكَ، شِفَاءً لاَ يُغَادِرُ سَقَمًا»

« اي پروردگار مردمان، این ناراحتی را از بین ببر، و او را شفا ده و تو تنها شفادهنده هستی، هیچ شفایی جز شفای تو نیست، شفايی که هیچ ذره اي از این بیماري را برجاي نگذارد». بخاری(5675) و مسلم (2191)

6-  یا بگوید: «بِسْمِ اللَّهِ أَرْقِيكَ، مِنْ كُلِّ شَيْءٍ يُؤْذِيكَ، مِنْ شَرِّ كُلِّ نَفْسٍ أَوْ عَيْنٍ، أَوْ حَاسِدٍ اللَّهُ يَشْفِيكَ، بِسْمِ اللَّهِ أَرْقِيكَ».

«با نام خداوند تو را دعا می کنم، از هر چیزي که تو را می‌آزرد، از شر هر انسان حسود یا چشم شوري، خداوند تو را شفا دهد، با نام خداوند تو را دعا می کنم.«

مسلم(2186) سنن ابن ماجه (3523)

7- از دعاهای نقل شده از نبی اکرم r در ایام آخر پُر خیر و برکتش

عَن عَائِشَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا، قَالَتْ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَهُوَ مُسْتَنِدٌ إِلَيَّ يَقُولُ: «اللَّهُمَّ اغْفِرْ لِي وَارْحَمْنِي وَأَلْحِقْنِي بِالرَّفِيقِ الأَعْلَى»

دعا برای شخص بیمار




ادامه مطلب ...

 

به وبلاک دارالتحفیظ قرآن کریم بندرکنگ خوش آمدید

 

 

darottahfizkong@yahoo.com

 


معرفت

آدمي با معرفت، عالم مسخر كرده است
سنگ خارا با فروغ علم،گوهر كرده است
با پَر دانش فضا را كرده كاوش قدر خويش
روشني حتي طلب از چشم اختر كرده است
بهره ها بگرفته از عقل خدا دادش چنين
تا مهيا بهر خود اسباب بهتر كرده است
دانش و فضل و كمال و علم و عقل و معرفت
آدمي را بر زمين سلطانِ برتر كرده است
....ثروتي پاينده تر نَبْوَدْ ز دانش، اي خوشا
 

 



ادامه مطلب ...

 

 

 

معرفی قرآن

تعریف قرآن

قرآن کلام الله به دو معنی مورد بحث علما قرار می گیرد؛ اول به معنای «گویایی خداوند» که صفتی است از صفات ذاتی و ازلی خداوند و آنرا کلام نفسی گویند و در علم کلام مورد بحث و مناقشه ی فرق کلامی قرار می گیرد. دوم به معنی «گفته شده ی خدا» می باشد، در این معنا مجموعه ای خواندنی و نوشتنی از کلمه ها که از جانب خداوند و بواسطه ی جبریل بر پیامبر (صلی الله علیه وسلم) نازل شده است را قرآن می نامند.

دو خاصیت و ویژگی قرآن را از سایر کلامها و کتابها مانند تورات و انجبل و ... جدا می نماید؛ نخست ترکیب کلمات و قالب ریزی آیه ها که نظیر و همتایی ندارد، و دوم اینکه تلاوت قرآن صرف نظر از درک معانی منجر به کسب ثواب و تقرب به سوی خداوند عزوجل می شود.

اسامی و اوصاف قرآن

کلام خداوند که بر آخرین پیامبرش نازل شده است و آخرین کتاب آسمانی است که در دست ماست، دارای نام های مختلفی می باشد که در خود کتاب به آنها اشاره شده است. اکنون به برخی از این اسامی که شهرت بیشتری دارند اشاره می کنیم تا کمکی باشد در جهت شناخت این کلام نورانی:

قرآن: این نام در خود قرآن حدود 58 مورد یاد شده است. مانند «إنه لقرآن کريم»، «فإذا قرأت القرآن فاستعذ بالله»، ... اما در تشریح معنای کلمه ی «قرآن» نظریات مختلفی وجود دارد، از جمله امام شافعی می گوید: لفظ قرآن از هیچ مبدأی مشتق نشده است، بلکه خاصتاً برای کلام الهی وضع شده است. زجاج و لحیانی واژه قرآن را مهموز می دانند با این تفاوت که زجاج می گوید از (قرء) به معنی جمع و گردآوری چون قرآن جامع ثمرات کتب پیشین آسمانی است و به این علت آن را قرآن نامیده اند. ولی لحیانی عقیده اش بر آن است که مشتق از (قرء) به معنی قرائت و پیرو هم آوردن می باشد.

فراء می گوید: قرآن مشتق از قرائن است و قرائن جمع قرینه می باشد. از این جهت که هر یک از آیات قرآنی، قرینه و مؤید آیات دیگر می باشد. که البته در این مورد نظریات دیگری هم مطرح شده که از حوصله ی این مقاله بیرون است.

فرقان: این کلمه در هفت مورد از قرآن به کار رفته که منظور از آن در دو مورد کتاب موسی (تورات) است و در دو مورد نیز قرآن است (تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيرًا) و در موارد دیگر معنای دیگری دارد. و چون قرآن، فارق میان حق و باطل است و آندو را از هم جدا می سازد، فرقان نامیده شده است.

کتاب: در لغت به هر نوع نوشته ای، نوشتن و مکتوب کتاب گویند. در فقه و اصول مراد از کتاب قرآن کریم است که بین دفتین به طور متواتر و تحت محفاظت خداوند به ما رسیده است.

کلمه ی کتاب در قرآن حدود 255 مورد به کار رفته است که در موارد بسیاری مراد قرآن می باشد. مانند: (الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ وَقُرْآنٍ مُبِينٍ).

ذکر: این کلمه در موارد متعددی از قرآن مورد استفاده قرار گرفته است که منظور از آن در برخی موارد قرآن کریم می باشد، مانند: (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ)، (وَهَذَا ذِكْرٌ مُبَارَكٌ أَنْزَلْنَاهُ أَفَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ).

تنزیل: این کلمه چندین بار در قرآن مورد استفاده قرار گرفته است، مانند: (وَإِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ)، از آنجایی که تنزیل غالباً بر نزول تدریجی قرآن دلالت دارد، و قرآن نیز به صورت تدریجی بر پیامبر (صلی الله علیه وسلم) نازل شده است، به این نام نامیده شده است.

لازم به ذکر است مواردی که ذکر شد برخی از اسامی قرآن و متناسب با مجال این مقاله بوده وگرنه اسامی و اوصاف قران بسیار زیاد است. مثلاً سیوطی به نقل از زرکشی اسامی قرآن را 55 مورد ذکر کرده است.

باری قرآن با هر تعبیری که از آن یاد شود عبارت از کلمات و آیات الهی است که از هر جهت اعجازآمیز بوده و بیانی است که از طریق وحی بر پیامبر اسلام نازل گردیده و در مصحف و دفترها گرد آمده است و به تواتر رسیده و قرآن موجود همان کلام الهی است که مردم مأمور به تلاوت و عمل به مضامین آن می باشند و هیچگونه دستبرد و تحریف و زیادت و کاستی در آن راه نیافته است و تعریف قرآن به این معانی، مورد اتفاق دانشمندان اسلامی می باشد.

خداوند می فرماید:

(يا أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْكُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِي الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ

 "اى مردم از سوى پروردگارتان، موعظه و اندرزى براى شما آمد و كلامى كه مايه شفاء بيمارى دلها است و چيزى كه مايه هدايت و راهنمايى است و رحمت براى مؤمنان است"

در اين آيه چهار صفت براى قرآن بيان شده است، كه براى فهم بيشتر بايد نخست روى لغات آن تكيه كنيم.

وعظ و موعظه آن چنان كه در "مفردات" آمده است، نهى آميخته به تهديد است، ولى ظاهرا معنى موعظه وسيعتر از اين باشد، همانگونه كه از "خليل" دانشمند معروف عرب در همان كتاب مفردات نقل شده: موعظه عبارت از تذكر دادن نيكيها است كه توأم با رقت قلب باشد، در واقع هر گونه اندرزى كه در مخاطب تاثير بگذارد، او را از بديها بترساند و يا قلب او را متوجه نيكيها گرداند، وعظ و موعظه ناميده مى شود.

البته مفهوم اين سخن آن نيست كه هر موعظه اى بايد تاثير داشته باشد، بلكه منظور آن است كه در قلبهاى آماده بتواند چنين اثرى بگذارد.

منظور از شفا دادن بيمارى دلها و يا به تعبير قرآن شفاى چيزى كه در سينه ها است، همان آلودگيهاى معنوى و روحانى است مانند بخل و كينه و حسد و جبن و شرك و نفاق و امثال اينها كه همه از بيماريهاى روحى و معنوى است.

منظور از "هدايت" راهيابى به سوى مقصود، يعنى تكامل و پيشرفت انسان در تمام جنبه هاى مثبت است.

و منظور از "رحمت" همان نعمتهاى مادى و معنوى الهى است كه شامل حال انسانهاى شايسته مى شود همانگونه كه در كتاب مفردات مى خوانيم "رحمت" هر گاه به خدا نسبت داده شود به معنى نعمت بخشيدن او است و هنگامى كه به انسانها نسبت داده شود به معنى رقت قلب و عطوفت است.

در واقع آيه فوق چهار مرحله از مراحل تربيت و تكامل انسان را در سايه قرآن شرح مى دهد.

مرحله اول مرحله "موعظه و اندرز" است.

مرحله دوم مرحله پاكسازى روح انسان از انواع رذائل اخلاقى است.

مرحله سوم مرحله هدايت است كه پس از پاكسازى انجام مى گيرد.

و مرحله چهارم مرحله اى است كه انسان لياقت آن را پيدا كرده است كه مشمول رحمت و نعمت پروردگار شود و هر يك از اين مراحل به دنبال ديگرى قرار دارد و جالب اينكه تمام آنها در پرتو قرآن انجام مى گيرد.

قرآن است كه انسانها را اندرز مى دهد، و قرآن است كه زنگار گناه و صفات زشت را از قلب آنها مى شويد، و قرآن است كه نور هدايت را به دلها مى تاباند، و نيز قرآن است كه نعمتهاى الهى را بر فرد و جامعه نازل مى گرداند.

مکی و مدنی بودن آیات قرآن

رسالت پیامبر (صلی الله علیه وسلم) را از جهت زمان می توان به دو دوران تقسیم کرد: عهد اول دوران نبوت و عهد دوم وران نبوت.

عهد اول نبوت به دورانی اطلاق می شود که پیامبر هنوز در مکه بودند یعنی 12سال اول بعثت تا قبل از هجرت وعهد دوم از بعد از هجرت پیامبر به مدینه تا وفات ایشان.

آیاتی که در عهد اول نبوت بر پیامبر (صلی الله علیه وسلم) نازل شده است را آیات مکی و آنچه در عهد دوم بر ایشان نازل شده است را مدنی می نامند.

باید توجه داشت اعتبار مکی و مدنی بودن به زمان نزول آیات است نه به مکان یعنی هر قسمتی از قرآن که در عهد اول بر پیامبر نازل شده است را مکی می نامند حتی اگر در جایی غیر از مکه بر ایشان نازل شده باشد و همچنین آیاتی که در عهد دوم نازل شده است حتی اگر در مکه هم بر ایشان نازل شده باشد از جمله آیات مدنی به شمار می آید.

در آیات مکی اصول شرع و توحید و دلائل آن مورد بحث می باشد و تفصیلات قانونی در آن کم به چشم می خورد اما در سوره های مدنی غالبا بحث احکام، حدود و کفارات و سایر مسائل اخلاقی و اجتماعی مطرح شده است.

سوره هایی که به اتفاق علما مدنی هستند 20 سوره می باشند: 1- بقره  2- آل عمران  3- نساء  4- مائده  5- انفال  6- توبه  7- نور  8- احزاب  9- محمد  10- فتح  11- هجرات  12- حدید  13- مجادله  14- حشر  15- ممتحنه  16- جمعه  17- منافقون  18- طلاق  19- تحریم  20- نصر. دوازده سوره نیز در مکی و مدنی بودن آن اختلاف است که عبارتند از:  1- فاتحه  2- رعد  3- رحمن  4- صف  5- تغابن  6- مطففین  7- قدر  8- بینه  9- زلزله  10- اخلاص  11- فلق  12- ناس.

و بقیه ی سوره ها نیز به اتفاق مکی می باشند.

برای شناخت سوره های مکی و مدنی ضوابطی وجود دارد، از جمله: سوره هایی که در آن سجده وجود دارد مکی هستند - هر سوره ای که در آن خطاب (يَا أَيُّهَا النَّاسُ) وجود دارد و (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا) نیست مکی می باشند جز سوره ی حج که در آن از خطاب (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا) استفاده شده است در حالیکه سوره ی مکی می باشد.

در سوره های مکی لفظ (كَلَّا) وجود ندارد - سوره های مکی با حروف مقطعه شروع می شوند بجز بقره وآل عمران که با این حروف شروع شده در حالیکه مدنی می باشند.

لازم به ذکر است اعتبار مکی و مدنی بودن هر سوره، به اغلب آیات است، یعنی وقتی اغلب آیات در عهد مدینه نازل شده باشند، سوره مدنی است ولو اینکه آیه ای از آن در عهد مکه نازل شده باشند و یا برعکس مثل سوره ی حج که مکی می باشد ولی آیه های آخر آن یعنی از (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَاسْجُدُوا وَاعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَافْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ) در عهد مدینه نازل شده است.

اسباب نزول

منظور از اسباب نزول سؤال وحادثه ای است که بر اساس آن آیه نازل شده باشد.

گاهی اوقات بر اساس سؤالی که مطرح می شده است خداوند برای جواب آن بر پیامبرش آیاتی را نازل می فرموده است. می توان گفت همه ی آیاتی که با سؤال شروع می شوند مثل (يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَيْسِرِ...) و یا (وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ...) بر اثر سؤال نازل شده است.

در بعضی موارد نیز بر اثر وقوع یک حادثه و یا حل یک مشکل پیش آمده خداوند آیاتی را نازل می فرموده است برای مثال اول می توان به سوره ی تبت اشاره کرد و برای مثال دوم به آیاتی که در برائت عایشه ی صدیقه نازل شده است. فهم اسباب نزول می تواند به ما در جهت درست فهمیدن آیات قرآن کمک کند به همین جهت دانشمندان در این زمینه به بررسی و تحقیقات زیادی پراداخته اند و کتابهایی نیز تألیف شده است، از جمله میتوان به کتاب «لباب العقول فی أسباب النزول» سیوطی اشاره کرد.

نکته ای که در این زمینه حائز اهمت فراوان می باشد این است که باید در صحت و سقم سبب ذکر شده برای آیه دقت کافی انجام پذیرد، چه بسا اسباب نزول با سند غیر صحیح روایت شده باشد، لذا سهل انگاری در این مسأله سوای اینکه به فهم درست ما کمک نمی کند، یک مفهوم اشتباه را نیز در ذهن ما جای می دهد و سبب کج فهمی ما از آیات قرآن خواهد شد.

 

والسلام علیک ورحمة الله برکات

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد


ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 26
بازدید ماه : 222
بازدید کل : 8518
تعداد مطالب : 28
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1